چند جمله پشت سر شوهر آهو خانم
چند جمله پشت سر شوهر آهو خانم
نویسنده: علی بهاری
(در برخی فرازها خطر لو رفتن وجود دارد. با احتیاط بخوانید.)
تازگیها رمان شوهر آهو خانم رو خوندم. اثر فراموشنشدنی استاد علیمحمد افغانی.
چند تا نکته به ذهنم رسید که امیدوارم ارزش نتی که میسوزونید داشته باشه:
یک: تو کشوری که کولر گازی با برق کار میکنه، تو قهوهخونه قلیون میکشن و از فر اجاق به عنوان جای ادویه استفاده میکنن، انتظار نداشته باشید علیمحمد افغانی واقعا بچه افغانستان باشه.
علیمحمد کرمانشاهیه و هیچ ربطی هم به دیاری که امروز از نعمت حکمرانی طالبان بهرهمنده نداره. این رمان رو هم تو زندان محمدرضا پهلوی نوشته.
لابد نگهبان مدام میاومده بالای سرش و هی میگفته: «علی! رمان که نمینویسی؟» اون هم جواب میداده: «نه بابا دارم حسن کچل رو به انگلیسی برمیگردونم. فرنگیها استفاده کنن» بعد تا مامور میرفته احتمالا یه نخ دیگه و سلول پر از دود و شروع فصل بعدی.
حتما الان بعضی خوانندههای عزیز میگن «این نویسنده فلانفلانشده مزدوره. اعلیحضرت که زندون نداشت.» به این دسته عزیزان عرض میکنم بله زندون نداشت.
اینها هم از روی تفریح تو قصر دور هم جمع میشدن و سلولپارتی میگرفتن.
دو: مردم جهان دو دستهاند: یا «شوهر آهو خانم» رو خوندند و یا تو برنامه گذاشتن که بخونن. خیلی حوصله میخواد یه رمان هشتصد صفحهای که با نثر قدیم نوشته شده و سراسر صفحاتش پر از مثلهای قدیمی و تشبیهات نامتداول هست رو بخونی.
اون هم داستانی که یکسره بر اساس گفتن (telling) طراحی و تعریف میشه نه نشون دادن (showing) که دومی امروز خیلی جاافتادهتره. (اینجا قشنگ میشه نشونههای تواضع نویسنده این یادداشت رو دید.) اما چون خیلی دوست داشتم توی جمع ادبی، وقتی همه دارند درباره این رمان حرف میزنن، یه نخ روشن کنم و … بابام اومد. هیچی … بگم: «شوهر آهو خانم رو میگی؟ چند سال پیش خوندمش.» اینه که قربتاً الی شوآف خوندمش.
سه: این رمان ارزش تاریخی داره. چون از نظر منطق داستاننویسی -همون جور که اول نوشته گفتم- چندان فوقالعاده نیست، ولی واسه مایی که دوست داریم سبک زندگی مردم تو سال ۱۳۱۳ رو بدونیم حتما چیزهای زیادی واسه گفتن داره.
مثلا از خونههای بزرگ و چنداتاقه که چند خونواده با هم توش زندگی میکردن. همونها که جوری توی هم میلولیدند که اگه اکرم خانم تو حیاط، کتلت درست میکرد، قدمخیر از اتاق آخری داد میزد: «ته گرفت اکرم. خاموش کن.» البته این یه فقره رو الان هم به لطف مسکنسازی آقایون داریم.
همسایه طبقه بالایی داره یوسف پیامبر میبینه. به زنش میگه: «این ساختمون به دست آخلاطون خراب میشه» یکهو همسایه پایینی داد میزنه: «اسپویل نکن. خانم من سری اولشه.»
چهار: غیر از زندگی چند تا خونواده با هم، چیزهای جالب دیگهای هم داره. مثلا این که مردم تو هر جملهای که میگن شیش تا مثل استفاده میکنن.
یعنی طرف میخواد سر سفره به خانمش بگه نمکدون رو بده. میگه: «ضعیفه! نمکپروردهایم.» زنه هم میگه: «کَس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من. خوشگلی یا آوازت خوبه؟ دست خودت رو میبوسه.» و بعد پا میشه میره تو حیاط کتلتها رو زیر و رو کنه.
الان خیلی ادبیات مردم عوض شده. طرف سر میز ناهارخوری با خانمش لازانیا با سس ایتالیایی میخوره که بهش میگه: «عجیجم این اسلایس من خیلی آنسالتِده. نمکدون رو میدی؟» که زنش هم با یه لهجه بریتیش که چارلز سوم باید دورهاش رو بگذرونه میگه: «بگیر کِیُوت پارتنِ»
پنج: هنر دیگه علیمحمد تو این رمان، تاختن به حکومت رضاخان پهلوی به صورت غیرمستقیمه.
چون خاطره خوبی از کیفیت آثار سیاسیای که دیدیم نداریم و معمولا جوری مستقیمگویی کردن که انگار فلانیم، تکهپرانی و کنایهزنی علیمحمد به دستگاه رضاخان واسمون شیرین و هنری جلوه میکنه.
یادمه چند سال پیش یه سریال از تلویزیون پخش میشد که میخواست محمدرضا پهلوی رو وابسته نشون بده.
منتهی به جای روایت واقعیتهای تاریخی و رسوندن مخاطب به این نتیجه، اعتراف به وابستگی رو میذاشت تو دهن شاه.
مثلا محمدرضا میخواست آماده بشه بره تو اتاق خواب که به خانمش میگفت: «عزیزم من خیلی وابستهام. نظرت چیه؟» اون هم در حالی که داشت ملحفه رو مرتب میکرد میگفت: «آره واقعا. پس کی میخواهی مستقل شی رضا جون؟» یعنی این سکانسها رو اگه استاد ایرج ملکی، کارگردانی میکرد حتما هنریتر درمیآورد.
شش: دعواهای دو هوو با هم دیگه از اون موضوعاتیه که تو چند سال اخیر کمتر بهش پرداخته شده. به خصوص این که الان اجازه ازدواج دوم به نظر همسر اول بستگی داره و قیمت سکه هم به خاطر کمکاری دولتهای قبل لحظهای میره بالا و خدا رو شکر تو این دوره خیلی ارزونتر شده.
اینه که کمتر مردی جرات میکنه سمت این چیزها بره، اما خوب اون دوره فرق میکرد. سید میران سرابی که شخصیت اصلی قصه است یه روز هوس میکنه از دو تنبان استفاده کنه.
منتهی بیجنبهبازیش که اتفاقا هیچ جوره نمیشه به سریالهای ترکیهای و اینستاگرام وصلش کرد باعث میشه تنبان جدید کمکم جای قبلی رو بگیره و همین میشه زلزله هفت ریشتری تو خونهای که تا دیروز همه با هم خوش و خرم زیر سایه درخت سبز بودند.
هفت: اگه دوست داشتید این رمان رو بخونید حتما جرعهجرعه نوش جون کنید. به خصوص بخش دیالوگها که فوقالعاده آدم رو به حال و هوای اون دوره نزدیک میکنه.
ترجیحا از کتابخونه بگیرید. قیمتش تو دیجیکالا بالای دویست هزار تومنه. میدونی با این پول میشه چند تا فلافل چهارقرصه خورد؟ خود دانی!
میتوانید این کتاب را در فیدیبو یا طاقچه آنلاین و یا از این لینک به صورت فیزیکی تهیه کنید.
پایان
برای مطالعه معرفی سایر کتابها اینجا کلیک کنید.