آرمان دزدي

ربابي اکثر شب‌ها به دزدي مي‌رفت. شبي چندان که سعي کرد چيزي نيافت. دستار خود بدزديد و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌اي؟

گفت: اين دستار آورده‌ام.

زن گفت: اين که دستار خود توست.

گفت: خاموش‌، تو نداني. از بهر آن دزديده‌ام تا آرمان دزدي‌ام باطل نشود.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=314024
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.