لبخند شاعر قسمت دهم
گريم گهي به خند? ديوانهوار خود
خندم گهي به گري? بياختيار خويش
اين را عماد خراساني ميگويد، شاعري که بيشتر سرودههايش عاشقانه است و پُر از حسرت و اندوه و گريه و ناکامي و به هر حال، ضدّ حال است. انگار روزگار اصلاً به اين شاعرِ عاشق روي خوش نشان نداده است. چنان که در يک بيت مشهورش خطاب به روزگار ميفرمايد:
از ما گذشت نيک و بد، اما تو روزگار
فکري به حال خويش کن اين روزگار نيست
باري همان طور که در بيت آغاز سخن، ميبينيد، معلوم است که عماد با آن که بيشتر به غم و گريه رغبت داشته، از خنده هم غافل نبوده است . پس شعرهايش را آن قدر ميخوانيم تا ببينيم کجايش، لبخند بر لب دارد؟
مثلاً پيش از همين بيت مشهور( از ما گذشت نيک و بد…) بيتي دارد که با احتياط آن را بازمينويسيم اما طبعاً آن قدر حواسمان جمع است که شرح و تفسيرش نکنيم!
امّيد شيخ، بسته به تسبيح و خرقه است
گويا به عفو و لطف تو اميدوار نيست
يک جاي ديگر در وصف اوضاع ناگواري که دارد ميگويد:
حالِ آن خسته چه باشد که طبيبش بزند
لطفاً زود قضاوت نکنيد و حاشيه نسازيد! به ويژه اگر طبيب(يعني پزشک) هستيد، شاعر منظورش اين نبوده که طبيب، بيمارش را کتک ميزند. اين مصراع موقوف المعاني است يعني (بزند) مربوط به مصراع بعدي است. ملاحظه کنيد:
حالِ آن خسته چه باشد که طبيبش بزند
زخم، و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد؟
حالا هر طور که دلتان خواست، قضاوت کنيد! خودتان ميدانيد و مرحوم عماد خراساني که همين ده دوازده سال پيش يعني سال ۱۳۸۲از دنيا رفت. اگر کسي مدعي بشود که مرگ شاعر از زخم طبيبِ مذکور در بيت اخير بوده است، تکذيب ميکنيم و ميگوييم از کجا معلوم است که علت مرگ، ناشي از عوارض آن نمکِ پاشيده بر زخم نبوده باشد؟
از اين شوخي بگذريم و برويم سراغ دوبيتِ عجيب و رندانه از عماد خراساني، که در آن ميگويد: من نه تنها به حال کسي که از يارش جدا مانده گريه ميکنم، حتي به حال کسي که دستش به زلف يار است، گريهام ميگيرد، چون از عاقبت کار خبردارم:
زين عهد و وفايي که جهان راست، نه تنها
بر آن که جدا مانده ز دلدار بگريم،
من حالت آن کاو به کَفَش طُرّ? ياريست
ميبينم و بر عاقبت کار بگريم
حالا معلوم شد که آن خند? ديوانهوار و گري? بياختيار شاعر براي چيست؟
عماد خراساني با آن که تمام عمر به تنهايي زيست و عيال اختيار نکرد، شعري دارد که بالاي آن نوشته (نصيحت به فرزندِ نداشت? خويش)
در اين شعر، ميگويد که شاعران چه خصلتهايي دارند از جمله اين که :
همه را ليلي و مجنوني هست
قصّ? عاشق دلخوني هست
همه را خسروي و شيرينيست
قصّ? کوهکنِ مسکينيست
و از زمر? اين خصائل شاعران يکي هم پند دادن به ديگران و از جمله به فرزند است:
لات و بيکاره و مجنوني چند
چه گذارند به جا غير از پند؟
اگر شاعريد، دلخور نشويد که چرا عماد خراساني، شاعران را با اين صفات ناشايست، وصف کرده است؟
براي اين که اگر بقي? شعر را بخوانيد، متوجه ميشويد که عماد، چيزهايي دربار? شاعران نوشته که اين چند صفت ذکر شده بهترين آنهاست.
اين گروهي که خدا داند وبس
که چه باشند و چه دارند هوس