قلم داد
مهدي استاد احمد، شاعر و طنزپرداز خوش ذوقي است که در سال ۱۳۵۶ پا به اين جهان گذاشته است و با نامهاي مستعار م.الف مستعار ، استاديار و … کلي کارها کرده است از جمله سردبيري و نويسندگي در راديو جوان و ديگر راديو ها و همکاري با گل آقا، همشهري، اطلاعات هفتگي و به تازگي مجموعه شعر طنزي شامل سروده هاي سالهاي ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ايشان با عنوان «قلم داد» منتشر شده است. «قلم داد» ۱۶۳ صفحه دارد و در آن استاداحمد از قالبهاي متنوعي استفاده کرده است قالبهايي از قبيل غزل ، مثنوي، رباعي، دوبيتي، ترجيعبند و …
در مجموعه شعر طنز «قلمداد» آنچه بيش از هرچيز به چشم ميخورد نگاه طنز به مسايل اجتماعي است. البته بديهي است که سياست و فرهنگ نيز جزئي از مسايل يک اجتماع است. در قلمداد ميتوان شعرهاي فکاهي نيز پيدا کرد و دقايقي لبخند را تجربه کرد. اميد شاعر اين است که خواننده را به فکر وا دارد و البته در هر حال لبخند را به لب مخاطب ببيند. در اين مجموعه چند کار متفاوت نيز به چشم مي خورد که ميتوان به شعر «گير» و تکبيتيهايي با عنوان «مونتاژيات» اشاره کرد.
علاقمندان حرفه اي شعر مي دانند که هنگام تقطيع شعر هجاهاي مختلف را با ــ و U مشخص ميکنند. طرح جلد قلمداد هجابندي چهار بحر از بحرهاي عروضي با نشانههاي ــ و U است، به اين شکل که روي بعضي از نشانههاي U دونقطه به شکل دوچشم اضافه شده، تا علامت U لبخند را تداعي کند.
مجموعه شعر طنز «قلم داد» در قطع رقعي و جلد شوميز در اولين نوبت چاپ خود توسط انتشارات مرواريد در پاييز ۱۳۹۳ منتشر شده است.
در ادامه يکي از شعر هاي اين مجموعه را مي خوانيم.
برق رفته
نگو در خانه ي ما برق رفته
بگو در کل دنيا برق رفته
بکن يک لامپ را در خانه خاموش
نمي داني که صد جا برق رفته
تمام شهر از بالا به پاين
و از پايين به بالا برق رفته
نمي بينم ستاره در سماوات
از اينجا تا ثريا برق رفته
خداوندا به کل شهروندان
بده «صبراً جميلا» برق رفته
اگر دارند چادر برق رفته
اگر دارند ويلا برق رفته
ندارد فرق دارا با ندارا(!)
عدالت را! چه زيبا برق رفته
رود مجنون که ups بيارد
سر ميک آپ ليلا برق رفته
چو برقت مي رود خوابت مي آيد
لالا لالا لالالا برق رفته
پيامک مي زني: «meeting canceled»
ندا! سارا! سميرا! برق رفته
فلاني در سخنرانيش مي گفت:
«لذا ايضا لهذا برق رفته
نبودِ برق يک بحث جهاني است
همين الان اروپا برق رفته
به جان حضرت حافظ که چندي است
سمرقند و بخارا برق رفته…»
جواب بچه را بابا چنين داد:
نمي يابيم قاقا برق رفته
به جاي قصه ي دارا و سارا
از اين پس: آب بابا برق رفته
«مسلمان نشنود کافر نبيند»
که حتي در کليسا برق رفته
«بيا تا دست يکديگر بگيريم»
بيا کاري بکن تا برق رفته
فضا آرام و تاريک و رمانتيک
درست عين تو فيلما! برق رفته
و مردي با زنش مي گفت هر شب
صدا کم کن که سيما برق رفته
«مرا کيفيت چشم تو کافي است»
ولي افسوس! حالا برق رفته
«الا يا ايها الساقي ادر کـَ…»
که ناگه بين اجرا برق رفته!
اگر قدر انرژي را بدانيم
نمي بينيم فردا برق رفته
خودم اســراف کردم در همين شعر
بسي ور رفته ام با «برق رفته»
درون بيت بيتش آب بستم
و در مصرا به مصرا برق رفته!
دوباره ماند شعرم نيمه کاره
دوباره باز گويا برق رفته…