نگاهي به «طنز» در شعرِ «منوچهر نيستاني»، قسمت پنجم
اشاره: بررسي طنز در شعر «منوچهر نيستاني»، در دو بخش محتوايي و ساختاري صورت گرفته است. نخست در تحليلي مضموني و محتوايي، ضمن ارائه نمونههايي از طنزآفريني در شعر اين شاعر معاصر، به بررسي مفهومي و محتوايي اشعار طنز و طنزآميز منوچهر نيستاني پرداخته شده است. در بخش بعدي، با توجه به برخي ابزارها و شگردهاي ساخت طنز، بهرهگيري شاعر از اين شيوهها در طنزآميز کردن شعر تحليل و بررسي شده و نمونههايي از سرودههاي طنز و طنزآميز نيستاني ارائه شده است.
بخش پنجم اين مقاله را در ادامه ميخوانيد.
در ادامه بررسي طنز در شعرهاي منوچهر نيستاني، به شعر «باغ ديوار به ديوار بهشت» رسيديم که نيستاني در آن «با طنز صميمي و گاه ويرانگر خود، يک زندگي نمادين در آن سوي زمان را به نقد و سخره ميگيرد.» (نوريزاده، ۱۳۸۲: ۴۴،۴۳)
شاعر در اين اثر با در کنار هم قرار دادن متضادهايي مانند بهشت و جهنم يا روشنايي و تاريکي، چه در ظاهر الفاظ و چه در بطن شعر، تاکيدهايي رندانه بر «تضاد» دارد. او همچنين با جزئينگري و شرح دقيق فضا با هم? جزئياتش، موقعيت طنزآميز را به بهترين وجه براي ما ميسازد.
«طنز شعر در اينجاست که زخم ميزند:
از پس ميل? زندانشان
– باغ موعود بهشت –
هريک از زندانيها
با بهت (يحتمل با حسرت)
ما را
خواهد نگريست
و در آتش شدن ما را
ما جادويان
ما خليلان را با هم
که وفاداري را
همهجا
حتي در قعر سقر
مغتنم ميداريم…
فراز پاياني شعر، جان کلام شاعر است، غبني عظيم از:
شعرهايي که در انبان ضميرم پوسيد
شعرهايي که در انبوه خيالات حقيرم گم شد…
(نيستاني، ۱۳۸۲: ۴۳)
آيا شعر «باغ ديوار به ديوار بهشت» شکواييهاي دردمندانه نيست؟…
طنز نيستاني با همه ظرفيتش آشکار ميشود و از ابتذال و تباهي، مضحکهاي چون شعر «باغ ديوار به ديوار بهشت» ميسازد و شعر متشکل «کارخانه» را ميپردازد و يا شعر جذاب «در کوچهباغهاي نشابور» را ميآفريند…
شعر «شب، روز، شب» از اين جمله شعرهاست -شعريست در گذر بيهوده روز و شب، و خالي از طنز هم نيست…». (آزاد تهراني، ۱۳۸۲: ۳۴و۳۲)
شعري با اين آغاز:
روز
روز لاطائل تند آمد و رفت
(با چه تعجيلي!
مثل چاپاري کز جانب سالاري
در جنگ)
و منَش ديدم، گفتم:
«حالتان؟ سرهنگ!»
ريشخندم را سر تکان داد و
به لب راند کلامي بد، و رفت…
(نيستاني، ۱۳۸۴: ۱۱۰)
و با اين پايان:
شب عاطل، شب لاطائل
مثل يک معده ناسالم گاو
روي آبادي ما خالي شد
مردم قريه به خواب
شب، چو شبکوري، چرخي زد و
رفت…
روز عاطل به تماشاي بهجامانده او
آمد و رفت…
(همان: ۱۱۴)
محمدعلي علومي در «شرحي بر شعر روز، شب، روز» مينويسد: «زبان يا دلالتهاي آشکار، سرراست و مستقيم به مدلول دارد و يا دلالت غيرمستقيم کنايه؛ همچنين زبان مردم، دلالتهايي دارد کنايهآميز -که در حدي فروتر از کنايه واقع گشتهاند- و چنين دلالتها، اغلب بر مبنا و در زمينه فرهنگ غالب مردم شکل گرفتهاند. منوچهر نيستاني، استاد فرهنگ و زبان مردم با آشناييزدايي از چنان دلالتهاي کنايهآميز، طنز خاص خود را بنا نهاده است. در فرهنگ مردم –که هنوز کارآيي دارد- شب قريه و آبادي خود به خود، آميخته با اين مفاهيم است: شب قريه، تعبيري کنايهآميز است از مهتاب پاک روياوار، صداي موسيقي چشمهساران، آواز بلبلها و… و طنز است وقتي که نيستاني ميگويد:
«شب لاطائل
مثل يک معده ناسالم گاو
روي آبادي ما خالي شد…»
که اينهمه در عدم تناسب است با دلالتهاي کنايهآميز از شب قريه.
همچنين، مردم قريه که عليالاصول و طبق پسزمينههاي رايج در فرهنگ مردم، بايد مردمي کوشا و دهقاناني راستين(!) باشند، بيتحرک در خواب هستند و در شعر، حرکتي اگر هست نه حرکت انسان بلکه چرخش شبکور شب است.» (علومي، ۱۳۸۲: ۳۶)
غزلهاي نيستاني هم از اشارههاي طنزآميز خالي نيست. شاعر گاهي با رنديهاي خاص خود کلمات را در بيتهاي شعر در کنار هم نشانده و غزلهايي با رگههايي از طنز آفريده است:
«…
گريست تلخ که:
«صحراي آسمان خاليست!»
ستارههاي در او چشمهاي ماراناند!
نشان مهر گياهي در اين کوير که ديد
– ز مهر و مه- که در اين راه رهسپاراناند؟…»
– «ولي نه! اينهمه الماسگونه -در دل شب-
نه سکهاند که در قعر چشمهساراناند؟
همين تلالؤ الماسگونه، ميگويد
که باز بست? اميد بيشماراناند…
تو -تشنهکام به صحرا دميده!- دل خوش دار
که ابرهاي سيه، مژدههاي باراناند».
(نيستاني، ۱۳۸۴: ۱۹۹)
و باز رنگ تلخي از سياهانديشي و پوچگرايي که در کارهاي نيمايي او ميبينيم، همراه با همان مواجهه سوگ و طنز، در غزلهاي نيستاني نيز ديده ميشود.
«غزل نيستاني، اجتماعي است و عاشقانه نيست اما در غزل اجتماعي هم نيستاني به دنبال تغيير وضع موجود نميگردد… غزل نيستاني را ميتوان تصويرگر صرف وضعيت موجود قلمداد کرد.» (صراف، ۱۳۸۲: ۵۹)
انگار او وضعيت موجود را از دريچه نگاه يک منتقد اجتماعي ميبيند و تصوير غالباً سياه کژيها و ناهنجاريها را با طنزي بهمثابه انتقاد اجتماعي، در قالب شعر مينماياند.
ادامه دارد
منابع:
– صراف، غلامرضا، يادداشت «خط فاصله- امروز»، فصلنامه گوهران، ش۲، تهران، زمستان۱۳۸۲.
علومي، محمدعلي، يادداشت «غمزدا، گرچه غمانگيز تو را بود تو را»، فصلنامه گوهران، ش۲، تهران، زمستان۱۳۸۲.
– مشرف آزاد تهراني، محمود (م. آزاد)، يادداشت «فضاهاي تازه شعر منوچهر نيستاني»، فصلنامه گوهران، ش۲، تهران، زمستان۱۳۸۲.
نوريزاده، احمد، يادداشت «نگاهي گذرا به يک مجموعهشعر و خاطره شاعري که ناتمام ماند»، فصلنامه گوهران، ش۲، تهران، زمستان۱۳۸۲.
– نيستاني، منوچهر، گزينه اشعار، به کوشش علي باباچاهي، انتشارات مرواريد، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۴.
نيستاني، منوچهر، يادداشت «وصيتنامه ادبي»، فصلنامه گوهران، ش۲، تهران، زمستان۱۳۸۲.