نخور
پير ما گفت:” کلم پيچ نخر، ماست نخور
هرکه ناخوش شده، از نان و مرباست نخور
آن چه از خامه و سرشير به جا مانده، همين
قلوه سنگي ست که در کيسه صفراست، نخور
تخم مرغ آفت قلب است، خودت ميداني
هرکه خورده است به دنبال مداواست، نخور
جگر شير نداري، طرف ميوه نرو
قيمتش زَهره در و دلهره افزاست، نخور
گوشت هرچند که از سفره ما دور شده است
باعث نقرس و اين جور مرضهاست، نخور
آن که دائم هوس مرغ و مُسمّا ميکرد
خورد و چندي است که در حالت اغماست نخور
از نخود پخته آميخته با دوغ و تره است
که چنين در شکمت غلغله برپاست، نخور
پدر قند بسوزد که مرا بد سوزاند
سم شيرين شدهاي با دوز بالاست، نخور
از تُنک مويي ما بيخبران حيرانند
جُسته ام، علت آن، غصه دنياست، نخور
داشتم جاي غذا باد هوا ميخوردم
پير فرمود غبارش سرطان زاست، نخور