انسانِ ايراني، ميگويد و ميخندد
يک. مواجهه ديروزيان با وضع پريشان
«زيرکي را گفتم: اين احوال بين، خنديد و گفت:
صعبروزي، بوالعجبکاري، پريشانعالمي.»
در اين بيتِ«حضرت حافظ» -عليهالرحمه- مواجههاي زيرکانه و رندانه با اوضاع و احوال پريشان عالم ميبينيم؛ رندانه گفتن و زيرکانه خنديدن. اين گونه از رويارويي با روزهاي دشوار و مضحکه بودن کار و مصايب روزگار، پيشينهاي دراز در اين آب و خاک دارد؛ آنگونه که انگار جزيي از حياتِ انسان ايراني است.
در روزگاران کهن، مصيبت که از آسمان فرو ميآمد يا از زمين برميدميد، انسان دردمند ايراني گاهي چارهاي نداشت جز خنديدن؛ خنديدني که با گفتن همراه بود يا نبود. بارِ گفتن اما، بر دوش شاعران و نويسندگاني بود که خود از تبار دردمندان بودند و ميکوشيدند شکايتِ آدميان از زمين و آسمان را با شعر و نثر، به گوش آسمانيان و زمينيان برسانند. آن کوششها و جوششها، يا به «طنز» و «هزل» ميانجاميد يا به «هجو» و «فکاهه» منجر ميشد که نمونههاي گوناگونش در تاريخ ادبيات فارسي، خواندني است.
يورش بيرحمانه مغولان به خاک ايران در قرن هفتم، يک نمونه از پرشمار بلاهاي ناگواري است که بر سر مردمان سرزمين ما آمده است. پيامدهاي آن هجوم شوم، هم مرگ بود و هم ويراني؛ هم آوارگي بود و هم نااميدي و البته گسترش بيبندوباري و بزهکاري در جامعه ايراني. در پي آن اوضاع و احوال نابسامان، مثلا کليات «عبيد زاکاني» را در قرن هشتم ببينيم که چه آيينه تمامقدي است در برابر چهره زخمي اين کشور و زشتي کردار برخي از مردمانش، خاصه حاکمان و صاحبان زر و زور. مواجهه زيرکانه و رندانه عبيد، به نمايندگي از مردمان دردمند، گاهي «لطيفه» ميشود و در «رساله دلگشا» جاي ميگيرد، گاهي«طنز» ميشود و در کتاب «اخلاقالاشراف» مينشيند و گاهي به «تعريفات» و «ريشنامه» و از اين دست ميانجامد. مرحوم اقبال در جايي گفته: «از مطالعه رساله دلگشاي عبيد بهخوبي واضح است که در عصر او و چهل پنجاه سال قبل از آن، يکعده از اين عقلا و فضلا بودهاند که هريک هرچند در علم و فضل استاد زمان خويش بهشمار ميرفتهاند، باز در مواجهه با اوضاع آن ايام و برخورد با امراء مقتدرين عصر، رندي را پيشه کرده بودند و به اين وسيله به همهکس و به همهچيز خنديده و به زبان طنز و هزل، خرابي زمان و فساد مردم را انتقاد مينمودهاند.»
در اين نکته هم ترديدي نيست که برخي لطيفههاي عبيد زاکاني در «رساله دلگشا»، ساخته ذهن لطيفهساز مردمان دوران اوست و بخشي پرداخته طبع طنزپرداز خودش که همه از تنگناي کار و دشواري روزگار، به گفتن و خنديدن پناه ميبردهاند.
دو. مواجهه امروزيان با وضع پريشان
امروز هم، همان آش است و همان کاسه، البته با تفاوتهايي در نوع طبخ و شکل خوردن! ديگر زندگي انسان امروز، بهگونهاي بامحصولات رسانهها و ازدحام اخبار و تراکم اطلاعات انباشته شده که هر لحظه بيم ترکيدنش ميرود! اگر در روزگار عبيد، مدت زيادي طول ميکشيد تا خبر حادثهاي ناگوار از گوشي در يک گوشه شهر به گوش ديگري در گوشه ديگر شهر برسد، در روزگار ما، هر گوشه دنيا که باشيم، با گوشيهاي همراه، فاصلهاي بين گوشها نيست. حوادث بيشترند و تندتر ميرسند، پس لطيفهها هم بيشترند و تندتر ساخته ميشوند؛ يعني که به هر حال، آش همان آش است و کاسه همان کاسه و همچنان انسان ايراني با ذهن لطيفهسازش و شاعر و نويسنده با طبع طنزپردازش، چارهاي ندارد جز آنکه از تنگناي کار و دشواري روزگار، به گفتن و خنديدن پناه ببرد.
فيلسوفان پرشماري بودهاند که به موضوع «لطيفه» و فلسفه «خنده» پرداختهاند و پاي نظرياتي همچون «برتريجويي»، «رهاسازي و آسودگي»، «عدم تجانس» و از اين قبيل را بهميان آوردهاند؛ از افلاطون و ارسطو بگير و بيا تا هابز و برگسون و فرويد و ديگران. ميتوان از پيچيدگيهاي فيلسوفانه هم فاصله گرفت و سطح حرف را تقليل داد به همان بيت معروف عاميانه که: «خنده بر هر درد بيدرمان دواست»؛ يا از زبان «جامي»بشنويم که:
«در رخِ تنگدلي، خنديدن
بهتر از تنگ شکر بخشيدن
از شکر، کام و دهان آسايد
وز شکرخنده، روان افزايد
پُرگره رو چو شب از انجم، چند؟
بيگره شو، چو دم صبح و بخند
باغ خندان ز گلِ خندان است
خنده، آيينِ خردمندان است.»
باري، فيلسوفانه به موضوع بنگريم يا عاميانهاش نگاه کنيم، در مواجهه با واقعيتِ يک وضعيتِ موجود چه فرقي به حالمان دارد؟ فرض کنيد در خانه نشستهايد و باخبر شدهايد که ويروسي «کرونا»نام به جان جهان افتاده و همچون لشکر مغولان به ايران هم تاخته است.
از طرفي پيامک رسيده که سيل هم در راه است. چه چارهاي ميماند جز اينکه با کنار هم گذاشتن دو عبارت، لطيفه بسازيد و ناگزير، به ريش زمين و آسمان و ستاد بحران و وزارت درمان بخنديد: «وزارت بهداشت: کرونا آمده، در خانه بمانيد!… ستاد بحران: سيل داره مياد، در خانه نمانيد! »
« زيرکي را گفتم: اين احوال بين، خنديد و گفت:
صعبروزي، بوالعجبکاري، پريشانعالمي».
مجتبي احمدي، اعتماد