منشيزاده براي گريه شکلک در ميآورد
در يادداشت پيشين و در نگاهي به طنزآوريهاي شادروان «کيومرث منشيزاده»، گفتيم يکي از ويژگيهاي بارز شعر او، نگاه رندانه به دنياي پيرامون است و اغلب شعرهاي او رگههاي تند و جذابي از طنز انتقادي يا شوخطبعي طنازانه دارند. شعر او که شعري نو و مدرن است، با زبان و نگاهي خاص، و طنازيهاي ويژه او همراه است، و اين نکته، برخي از آثارش را از هويتي منحصر به فرد برخوردار کرده است.
«منشيزاده تنها به عناصر ظاهري صورتبندي شعر مثل واژآرايي و شعر نقاشي و غيره گرايش ندارد. از مهمترين ابزارهاي مورد استفاده او طنز است که عنصري محتوايي است. طنز در شعرهاي منشيزاده، حضوري پررنگ دارد و شاعر با استفاده از اين حربه به انتقال معنا دست ميزند. درحقيقت اين ابزار، جايگاه خود را بهعنوان وسيله حفظ ميکند و هيچگاه هدف نميشود. در گستره شوک ناگهاني که به دنبال طنز به خواننده وارد ميشود، شاعر مفهوم شاعرانه را با زيرکي به خواننده تزريق ميکند.» (بهرامپرور، ۱۳۸۱: ۳)
به اين چند مثال دقت کنيد:
دست دراز مرگ
سرو بلند را
دراز ميکند
هميشه منقار مرغ ماهيخوار
از عمر ماهي
درازتر است
(منشيزاده، ۱۳۸۷: ۲۲)
و يا:
در دانشگاه عشق قسطي تلقي ميشود
و اين چندان غمانگيز است
که تأسف خواهران مقدس
بر حال خروسي
که يکشنبهها
تخم نميگذارد!
…
نويسنده از خواننده بيشتر است
آه اسکندر!
کتابخانهها را
درياب!…
(منشيزاده، ۱۳۷۰: ۶۷)
شعر «تاريخ تاريخ» يا «جغرافياي تاريخ» کيومرث منشيزاده، شايد به لحاظ نگاه طنزآورانه شاعر، مهمترين و کاملترين شعر او باشد.
او در اين شعر بلند، نگاهي رندانه به تاريخ و آدمهاي تاريخي دارد. او تاريخ و شخصيتهايش را جدي نميگيرد و براي افرادي که صاحب نام و مقام بودهاند و اسم و رسمشان به هر دليلي در تاريخ ثبت شده است، هرگز ارزشي متعصبانه قائل نيست و هيچ علاقهاي به پرستش مردگان ندارد. او ميگويد: «تاريخ، شوخوشنگتر از شوخي است» و اين جمله را در طول شعر «تاريخ تاريخ» بارها تکرار ميکند:
تاريخ، شوخ و شنگتر از شوخيست
آيا اگر دماغ کلئوپاترا
شکل دماغ نرون بود
امروزه نقشهي جغرافياي مصر
شکل دگر نبود؟…
(منشيزاده، ۱۳۸۷: ۱۱۳)
او در اين نگاه و بيان طنزآميز، از تاريخ و شخصيتهاي تاريخي هم آشناييزدايي ميکند، چون رندانه معتقد است:
تاريخ، شوخوشنگتر از شوخيست
خيل مورخان کودن دستآموز
تاريخ را
دروغ نوشتند
زيرا عليقشان
عمري حواله به اصطبل شاه بود (همان: ۱۲۱)
«طنز او، طنزي موقعيتي است نه لفظي، و وابسته به انديشه است. از سوي ديگر، طنزِ غمخند است نه قهقهه! درحقيقت او براي گريه شکلک درميآورد تا اشکهايش بر زمين نريزد!
از سوي ديگر، اين حربه طنز معمولاً در کنار ابزاري ديگر نيز قرار ميگيرد: ضربه نهايي. ضربههاي نهايي در شعر منشيزاده کارکرد بسيار دارند. شاعر تمام توان خود را براي پايانبنديهايش ذخيره ميکند و طراحي شعر را براساس آن به پيش ميبرد و با يک ضربه معمولاً طنزآميز و گزنده، شعر را به اتمام ميرساند. بيشک چنين پايانبندي محکمي، به ادامه شعر در ذهن مخاطب خواهد انجاميد.» (بهرامپرور، ۱۳۸۱: ۳)
اگرچه او به استفاده از آرايهها و بهکارگيري شگردهاي زباني بياعتنا نيست و از جناسها و واجآراييها و… در نوشتن شعرهايش بهره ميبرد و اين گاهي به شکلگيري طنز در اشعار او کمک ميکند، اما طنز کيومرث منشيزاده در معنا و محتواست که اتفاق ميافتد. او فضاها و موقعيتهاي طنزآميز را چنان ميسازد که مخاطب را به فکر واميدارد تا بتواند از لابهلاي خطوط شعرهايش، مضمونِ به طنز آميخته را دريابد.
يوسفعلي ميرشکاک در يادداشتي با عنوان «هرجومرجطلب آرام» مينويسد: «من اعتراف ميکنم که هرگاه مطلبي از اين طنزپرداز برجسته ديدهام، بارها و بارها آن را خواندهام تا سردر بياورم کدام حماقت فردي يا جمعي را در جهان امروز نشانه گرفته است. منشيزاده در طنز خود، به ساحتي از ظرافت دست پيدا کرده که فرود آمدن از آن فقط در صورت ننوشتن امکان دارد.» (ميرشکاک، ۱۳۸۸: ۱۲۳،۱۲۴)
در شعرهاي کيومرث منشيزاده، با مضامين گوناگوني روبهروييم: زندگي، مرگ، حسرت، نيستانگاري، عشق، دردهاي اجتماعي و… او هم مانند هر طنزپرداز واقعي ديگري، دغدغه اجتماع را دارد و رويکردش به مسائل اجتماعي و آدمهاي جامعه را با انتقاد درميآميزد.
شعرهاي «صفر در منقار کلاغ زرد بيآسمان»، «تاريخِ تاريخ»، «شب است و آرام، شب»، «جنوب جهنم»، «سلام روستايي خشم مشت»، «ميآيي اما، ولي چه دير»، «دروغ سفيد» و «خوشبختي و شرمآگينيهاي مکنون» که در کتاب گزيده شعرهاي منشيزاده (ساعت سرخ در ساعت ۲۵) چاپ شدهاند، ازقبيل آثار طنز و طنزآميز او بهشمار ميروند.
در يادداشت بعد، با توجه به شيوههاي ساخت طنز يا روشهاي طنزپردازي، به نمونههايي از طنزآفريني در شعر کيومرث منشيزاده اشاره خواهيم کرد.
براي پايان اين يادداشت، بخش ديگري از شعر ماندگار «تاريخ تاريخ» را بخوانيد:
«سلطان من!
لشکرکشي
يکبار
دوبار
هفتبار
نه هفدهبار!
آه اي کبودي خونهاي ريخته
در راه صافکردن راهي به سوي هيچ
در امتداد فکر يک دماغ خيالاتي
اما، ولي، ولي
از حق نميتوان گذشت که محمود غزنوي
از يک نظر
يک چهره مشعشع تاريخيست
زيرا که اولين کسيست که در تاريخ
جانانه خورد حق مؤلف را
(وقتي که جاي طلا
نقره داد به فردوسي)
فردوسي، اي حکيم زيانديده!
محمود کيمياگر است
طلا نقره ميکند
فردوسي، اي حکيم گرانمايه!
شعر و طلا (عجب)
شعر و طلا! دو خط موازي…
بگذار بگذريم (اين نيز بگذرد)
اما بگو که حکمت ريش دوشاخ چيست
از اين يکي نميتوان
به همين سادگي گذشت».
منابع:
– بهرامپرور، سيامک، يادداشت معرفي کتاب «قرمزتر از سفيد»، وبسايت شاعرانهها، ۱۳۸۱.
– منشيزاده، کيومرث، مجموعهشعر «ساعت سرخ در ساعت ۲۵»، نشر نگيما، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۷.
– منشيزاده، کيومرث، «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگپريده»، انتشارات رز، چاپ اول، تهران، ۲۵۳۶.
– ميرشکاک، يوسفعلي، يادداشت «هرج و مرج طلب آرام» («نگاهي گذرا به طنز کيومرث منشيزاده)، کتاب طنز۵، انتشارات سوره مهر، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۸.
مجتبي احمدي – دفتر طنز حوزه هنري