وقتی سامانه یکپارچه عرضه خودروهای داخلی تفرج‌گاه می‌شود

وقتی سامانه یکپارچه عرضه خودروهای داخلی تفرج‌گاه می‌شود

نویسنده: الهه ایزدی

من هم مثل شما فکر می‌کردم که اکثر مردم، همین حالا که فقط یکی دو روز به سال‌‌تحویل مانده، مشغول انجام کارهای باقی‌مانده و تکاندن خانه هستند؛ یا این که دارند برای خرید، پاشنه‌های کفششان را دچار سایش خیابانی می‌کنند و در پاساژها به آینه اتاق‌های پرو سلام می‌دهند.

اما باید قبول کنیم که همه قرار نیست مثل ما زندگی کنند. شاید باورش سخت باشد اما همین الان که بعضی‌ها دارند برای خرید یک شال سرِ پنج هزار تومن تخفیفِ بیشتر چانه می‌زنند یا به شوهرشان غر می‌زنند که چرا به‌جای جرم‌گیر، براق‌کننده گرفته؛ عده‌ای پیژامه به‌پا و فنجان چای در‌دست، دارند توی یک وب‌سایت داخلی می‌چرخند و خوش می‌گذرانند.

تفرج در سامانه یکپارچه عرضه خودروهای داخلی

من هم اولش باورم نشد اما وقتی دستم را تا آرنج توی سوراخ سینک ظرفشویی کرده بودم تا گرفتگی‌اش را باز کنم، سخنگوی وزارت مربوطه آمد توی تلویزیون و گفت: «بعضی از مردم برای تفریح و تفنن وارد سایت می‌شوند و یکی از دلایل اختلالش همین است.»

یک‌دفعه خستگی مثل مهمان سرزده آمد و روی کاناپه گوشه اتاق نشست. داد زدم: «پاشو این رو تازه چند ساعته دادیم شستن. هنوز خیسه.» اما خستگی از جایش تکان نخورد.

گفت: «یه فنجون چای برام بریز تا در برم.»

پرسیدم: «مگه اومدی دزدی که می‌خوای در بری؟»

جواب داد: «چه عجب! بالاخره یکی فهمید که این حرف چقدر برخورنده است. خب معلومه که وقتی میام می‌خوام حداقل چند ساعت بمونم، نمیام سُک‌سک کنم که!»

لعنت به دهانی که بی‌موقع باز شود. حالا دیگر نمی‌توانستم به این راحتی بیرونش کنم. یک فنجان چای ریختم و آوردم.

چای را که از دستم گرفت، یک‌دفعه انگار یک وزنه پنج کیلویی به پلک‌هایم بستند. احساس کوفتگی شدیدی کردم.

با خودم گفتم: «بی‌خیالِ کاناپه خیس.» و روی اولین کاناپه نشستم.

خستگی گفت: «الان بی‌کاری؟» گفتم: «آره.»

گفت: «پس برو لپ‌تاپت رو بیار بریم یه سایت باز کنیم سرمون گرم شه. حوصله‌م سر رفته.»

لپ‌تاپ را گرفت و سایت فروش خودرو را باز کرد تا یک دوری در آن بزنیم و دلمان باز شود.

آشی که ظهر پخته بودم هنوز روی اجاق گرم بود. نفری یک کاسه پر کردم و آوردم و همین‌طور که زل زده بودیم به مانیتور و بین ماشین‌ها سیاحت می‌کردیم نوش جان کردیم.

حساب گذشت زمان از دستم در رفت. یک‌دفعه ساعت را نگاه کردم و مثل فنر از جا پریدم.

چطور دو ساعت گذشته بود و نفهمیده بودم؟ برگشتم به خستگی غر بزنم که دیدم نیست! ناغافل در رفته بود.

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=317729
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.