برای خرید آجیل منتظر بمانید

برای خرید آجیل منتظر بمانید

نویسنده: الهه ایزدی

در واگن مترو باز شد و من که از قبل، تمرینات «چطور مثل نخودِ کنسروی همه‌جا جا بشویم» را انجام داده بودم، به سرعت خودم را چپاندم بین جمعیت.

بعد از چند دقیقه، دست راستم زیربغل روبه‌رویی بود و پای چپم بین پاهای بی‌شمارِ کف واگن گم شده بود.

مثل لک‌لکی که وقت خواب بعدازظهرش رسیده باشد، لای جمعیت روی یک پا ایستاده بودم و از کمبود اکسیژن داشت چرتم می‌گرفت که صدایی شبیه اره برقی کُندی که توی تنه درخت کهنسالی گیر کرده باشد، لگدی به چرتم زد:

– نخرید آقا! نخرید!

پلاکاردی دستش گرفته بود، با خطی که انگار پسربچه‌ای هشت‌ساله بعد از تنبیه شدن با فشار خودکار بین انگشت‌هایش، آن را نوشته باشد.

با هزار بدبختی خواندمش: «نخرید!» پرسیدم: «داداش! چی رو نخریم؟»

مرد داد زد: «همه چی رو. منظورم اینه که هیچی رو! آجیل شب عید، میوه، لباس نو، خودرو، هیچی نخرین.»

گفتم: «پس چه غلطی بکنیم؟»

صدای اره‌برقی را بلندتر کرد و گفت: «دقیقا! با این وضعیت هیچ غلطی نمی‌تونیم بکنیم و به خاطر همین باید تحریم کنیم.»

گفتم: «بازارا که شلوغه.»

جواب داد: «هیچ‌کی نمی‌خره. همه فقط نگاه می‌کنن. می‌دونی آجیل کیلویی چند شده؟»

یک‌‌دفعه دل‌ضعفه گرفتم. شاید برای این که صبحانه نخورده بودم.

آمدم چند تا پسته‌ای را که شب قبل از توی ظرف آجیلِ خانه باجناقم برداشته بودم از جیبم درآورم که مردِ پلاکارد به‌دست فریاد زد: «پسته شده کیلویی یه میلیوووون! می‌دونین یعنی چی؟!»

نگاهی به پاشنه‌های سابیده‌شده کفشم انداختم و با این که می‌دانستم برچسب مرفه بی‌درد هیچ‌جوره به من نمی‌چسبد، مشتم را توی جیبم باز کردم.

این‌ها دیگر پسته نبودند، الماس‌ بودند. جیبم که سوراخ نبود؟! دست راستم همچنان زیربغل روبه‌رویی بود.

انگشت اشاره دست چپم را، مثل وقتی که از بی‌کاری توی دماغم می‌کنم، تا ته کردم توی جیب راستم. خیالم راحت شد.

با خودم گفتم: «یعنی باجناقم این‌قدر لارج شده؟» مثل این که بلند فکر کرده بودم، چون گفت: «هان؟» گفتم: «هیچی.»

نک‌و‌نال‌های دیشبش که چیز دیگری می‌گفت. به‌نظر می‌‌رسید اِسمال باشد! پارسال پسته‌هایشان اصلا نمی‌خندیدند.

همان‌جا با گوشت‌کوب می‌زدیم توی سرشان و دندان‌هایشان خرد می‌شد. امسال ولی نیش پسته‌هایشان تا بناگوش باز بود.

خواستم روی آن یکی پایم بایستم. زمین که گذاشتمش، یکی داد زد: «آآآی!»

– نخرییییید.

یعنی واقعا پسته کیلویی یک میلیون شده بود؟! باید خودم برای خرید آجیل آمار می‌گرفتم. همان‌جا زنگ زدم به اتحادیه آجیل و خشکبار.

خانمی که صدایش مرا یاد مخمل مبلمانمان می‌انداخت، پرانرژی سلام کرد و گفت: «لطفا منتظر بمانید.» و برایم آهنگ پخش کرد.

صدایش زمختی صدای اره‌برقی را کم‌ می‌کرد… دوباره آمد و گفت: «لطفا منتظر بمانید.» تا آمدم بگویم که بیست دقیقه است منتظرم، گفت: «هنوز پشت خطی؟ قطع کن دیگه سریش!» و خودش تلفن را قطع کرد.

مرد پلاکارد به‌دست که نمی‌توانست در آن شلوغی قدم از قدم بردارد، مرتب پرده گوش اطرافیان را نوازش می‌کرد.

چند ایستگاه بعد، یک عده که لباس‌هایشان مال خودشان بود، آمدند تو و به مردِ صدا اره‌برقی گفتند که زیرزمینِ این‌جا برای فریاد زدن خیلی مناسب است؛ صدا اکو می‌شود. ایستگاه بعد با هم‌ پیاده شدند.

یعنی باجناقم جزو مرفهین بی‌درد شده بود؟ تا هفته پیش که دیسک کمر داشت! باید به یک بهانه‌ای می‌کوبیدم یک جایش تا ببینم دردش می‌آید یا نه. شماره اتحادیه چند بود؟

«لطفا منتظر بمانید!»

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=317572
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.