خاگينه
روزي از روزهاي آدينه
همسرم پخته بود خاگينه
بچهها شادمان ز الطافش
مريم و مرتضي و سيمينه
خود چه پنهان کنم، مرا هم بود
خوردنش آرزوي ديرينه
همسرم گفت: شکر يزدان گفت
گرچه از کف برفت نقدينه
هي بگويي: بهبه و چهچه
شام امشب چه خوب و شيرينه
بس هنربا شدم به طبخ غذا
دستپختم سزاي تحسينه
پيش ما عطر اين غذاي حقير
بهتر از بوي ياس و نسرينه
هر که باشد گرسنه و تشنه
زود بر گرد سفره بنشينه
بچهها را صدا زد و گفتا
سفره امشب چه خوب و رنگينه
گرچه خاگينه مرغ بريان نيست
بهر بيچارگان چو تهچينه
او در اين فکر بود و يک گربه
بدنش پر ز کرک و پشمينه
خود شتابان پريد از ديوار
در دهان برگرفت خاگينه
شام را برد و جان ما را خست
آن جفاکار زشت پيشينه
مجله خورجين، سال ۱۳۶۸