عاقبت يار مرا از رو برد

عاقبت يار مرا از رو برد
خود نکردم بروم، يارو برد

اولش عشق نهان مي‌کردم
آخر از سوختن دل بو برد

امشب ‌اي ماه «به اين سوءِ چراغ»
گريه چشمان مرا از سو برد

باد تا پيچة او يک سوزد
شعلة آتش من هر سو برد

رهم آن شوخ کمان ابرو زد
دلم آن آهوي مشکين مو برد

گفتم از نرگس مستش ببرم
کي توان دستي از اين جادو برد؟

باغبان بين، که بهار از در باغ
خود برون کرد و خزان را تو برد

مرده‌شو زندگي‌ام را ببرد
کي توان لکه به شست‌وشو برد؟

روي موي آورد،‌ اي چشم سياه‌!
برو رويي که تو ديدي، مو برد

شهريارا بهل اين غم، که بهار
خيمة گل به کنار جو برد

هرکه سر باخت به چوگان وفا
گوي ميدان سعادت او برد

 

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=314032
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.