شوخانه‌اي از شعر و شعور

طنز و شوخ‌­طبعي هرچند به يک معنا به‌کار مي‌روند اما شوخ‌­طبعي که از طبيعت شوخ برمي‌­خيزد با طنز متفاوت است. شوخ‌طبعي، يک حالت است و طنز، يک ابزار کاربردي مثل آچار شلاقي، درل برقي و . . . طنز، گاه يک شاخ است بر روي کلّة گاو، گاه يک جفت لگد بر دو پاي عقبي يک کره‌­خر چموش. گاه، يک نيش است بر زنبور عسل. در هر حالت چنانکه در تعريفات بالا ديده مي­شود، طنز به مفهوم مطلق با کسي شوخي ندارد. آن که قلقلک مي‌دهد، به قهقهه‌­تان وا مي‌­دارد، يا با تحقير يا با تمسخر و ايرادگيري و مسائل تاريخ مصرف‌دار لحظات ما را شاد مي‌­سازد طنز نيست. نوعي شوخ‌­طبيعي است که اگر از صدا و سيما پخش شود مي‌گويند کمدي و کارتون و خنده‌­بازار و خندوانه، و اگر در روزنامه‌­ها پخش شود مي‌گويند فکاهه و کاريکاتور و …

 

مردم شريف اصفهان از ديربار مردم شوخ طبعي بوده‌اند. مردمي فهيم و حاضرجواب که بداهه‌گو و ظرافت‌چي و خوش­ زبان ناميده شده‌اند. دانشمندان بيولوژيک و متخصصان صنايع غذايي علت اصلي آن را نه در خوردن گز و پولکي، بلکه واقع شدن در کناره کوير، حمله تيمور، محاصره اصفهان، خشکيده شدن زاينده ­رود و قطع درختان چهارباغ و قطع جنبش منارجنبان دانسته‌اند. مردم شريف اصفهان اگر شوخ طبع‌اند در عوض مردم نجيب کرمان طنزپرداز تشريف دارند. اگر باور نداريد باستاني پاريزي را ورق بزنيد و برويد از محمدعلي علومي عزيز بپرسيد.

 

از طرف اداره پست بسته‌اي از اصفهان دريافت کردم. اول به خيال اينکه گز باشد با ولعي خاص پاکت را پاره کردم. خيلي زود ديدم کتاب طنز است. يعني آنچه داخل بسته است، گز نيست، گزنده است.

مجموعه شعر و نثر طنز طنزپرداز فهيم فروتن، جناب محمود سلطاني يا بهتر بگويم سلطان محمود گزنَوي معروف به «آذين» که آثارش بر در و ديوار ولايت طنز پيچيده است( لطفاً به کلمه پيچيده توجه کنيد چقدر نقطه دارد) با نام اصرارنامه که خود اسرارنامه ادبيات طنز ماست.

 

کتاب را که ورق زدم ديدم مقدمه کاملي از جناب رضا رفيع را بر پيشاني و پساني خود دارد که فهميدم تخفيف ۳۰ هزار توماني کتاب بخاطر پيش­گفتار آقاي رفيع است. از اول تا آخرش را خواندم. (هيچ طنزپردازي چنين اعتراف فجيعي را نمي‌کند چون حوصله‌اي نيست) اما مقدمه آنقدر شيرين بود و آموزنده و جامع، که يک­‌نفس تا آخر خواندم و اسپند دود کردم بر طنزپرداز پرمشغله‌اي که اينقدر با حوصله کتاب اصرار نامه را خوانده و پيرايه‌اي بر آن افزوده است.

 

بعد از مقدمه پربار نبش پاساژ سلطاني وارد کتاب مي ­شويم. تقريظ غيرجلال­ الدين کزازي ميخ‌کوبت مي‌کند:

« پاي فشاري­نامه، سرنامه  به هم آمده­اي از سرگذشت هاي شيرين و شوخان‌ه­اي است که نگارنده در آنها بُرش­هايي از شيوه زيست ما را به زيبايي و چاشني شوخانه نيکو نگاشته است. فشرده سخن اينکه نگارش سترگ، سپهرآفريني نيکو، نگاهباني شرم و پاسداري از پيرامون ويژه خامه، بهين ويژگي‌هاي اين به‌هم آمده است…».

محمود سلطاني در اصرارنامه، ساده و بي ­پيرايه حرف مي­ زند. اهل مداهنه نيست. جا به جا نيش قلم خود را با نوش دلپذير ساخته، از مصائب اجتماعي مي‌گويد با زباني که اهل نظر هسته آن را مي ­فهمند و اهل بصر، از پوسته آن لذت مي‌­برند.

در ادبيات فارسي بويژه معاصر، نوشته طنزآميز و داستانهاي طنز کمتر استقبال شده اند و اغلب کتابها در رده طنز، به شعر اختصاص يافته­ و از اقبال عموم بهره‌مندند. لذا جناب محمود خان سلطاني براي اکسيژن دهي و رفع اين پديده در فرهنگ ادب فارسي، چند شعر طنزآميز در لابلاي طنزتازي‌هاي خود کاشته‌اند که مخاطب تا آخر کتاب سرحال بماند.

سلطاني در داستانهاي طنز خود، شوخ و شنگ و شادابي خود را به کلمات بخشيده تا مشکلات و بداخلاقي­هاي جامعه قابل تحمل‌تر شوند. او طنز به مفهوم مطلق ( بويژه در نوع طنز ژورناليستي ) را خوب مي‌­شناسد و قصد خنده‌گيري به‌ هر ترفندي را ندارد. هر چند طنزپردازها را گفته‌ام فرشتگاني هستند که مقداري خرده شيشه دارند اما، سلطاني خرده شيشه‌اش را در شناخت سوژه به کار مي‌برد، در رونمايي از پليدي و پلشتي، نه در شکستن حريم حرمت کلمات و عبور از خط قرمز اخلاق.

 

در داستان «نخستين داستان طنز جهان»، که به آدم وحوا پرداخته است، روي لبَ شمشير شلنگ انداز و پاکوبان مي‌­دود و لحظات زيبايي مي‌آفريند:

 

« … براي نمونه، مي ­گويند يک روز که مرد براي انجام کاري از خانه بيرون رفته بود هنگام بازگشت و ورود به خانه، سنگي را از روي زمين برداشته و محکم به ديوار کوبيد. زن از درون مطبخ، يا شايد حياط خانه، داد زد: کيه؟ مرد همين طوري وارد خانه شد و به زن پرخاش کرد که: آدم ناحسابي،  آخه به جز من، کي توي اين دنيا هست که مي‌گي کيه؟ زن هم دَمش گرم، نه گذاشت نه برداشت و با همان لحن اما کمي ملايم‌تر جواب داد : آخه آدم ناحسابي، خانه ما که نه در دارد نه پيکر. من هم که به جز اين خراب شده جايي ندارم بروم.  يعني کجا بروم؟  بازار بروم؟ خانه پدر و مادر و فک و فاميل؟ کجا؟ يعني يه جو عقل که داري. همون را به‌ کار بينداز ببين براي چي در زدي؟»

 

براي اين که جنس ما جور شود چند بيتي از قصيده حاجي‌ ديدني استاد محمود سلطاني« آذين» را هم اضافه مي‌کنم گواراي وجود:

 

حاجي ديدني

 

آمد اما حال او چون حال حاجي‌ها نبود

روي پا اِستاده بود اما چنان سرپا نبود

کاملاً زهوار او از بيخ و بن در رفته بود

بي‌تعارف جاي هيچ انکار يا حاشا نبود

لُپ همان لپ بود اما کاملاً تُو رفته بود

لَب همان لب بود اما آنچنان گويا نبود

با وجود آنکه نامش بود حاج احمد رضا

ذره­اي نور رضا در چهره‌اش پيدا نبود

….

گفت ما را قسمت حج، بيست سال پيش بود

نوبتم امسال گشته،  قسمتم حالا نبود

. . . .

لطفاً بقية شعر را در کتاب اصرارنامه آقاي سلطاني بخوانيد تا اين کتاب مستطاب به چاپ­هاي بعدي برسد.

سلطاني در طنزهاي منظوم و منثور با سادگي تمام به شرح ماوقع مي‌­پردازد. نظم او مثل نثرش با بياني نرم و لطيف ما را به دنبال خود مي‌کشاند و در لذتِ متن، ما را سهيم مي‌کند. در طنز سلطاني سياه ­نمايي جاي خود را به بزرگ­نمايي داده. جسارت در بيان کاستي‌ها، و مهارت در اجراي سوژه‌ها بر استادي جناب سلطاني صحه مي‌گذارد.

در عصر شيوع سلطان‌هاي جوراجور اقتصادي و سياسي، سلطان?ِ طنز، لقب دلنشيني است براي دوست و همکار برزيگران لبخند و زخم. اصفهان به داشتن ايشان مي‌­نازد، ايران نيز هم …

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313854
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.