دخالت کلاغ در سياست
بالهاش
رو به شرق و غرب
ميکنند اشارهها و
او
خود به جانب جنوب ميرود
آن کلاغِ صبح خيز را ببين!
نعلِ باژگونهاش نگر!
راستي که راهِ خويش را چه خوب ميرود!
اين شعر کوتاه از کتاب «هزار? دوم آهوي کوهي» است. صفح? ۱۰۰، اسم شاعر و ناشر و شهر تهران را هم که زير همين صفحه نوشتهام، پس ديگر بهانهاي براي کتاب نخواندن باقي نميماند.
اول از همه اين را بگويم که نگرانِ معناي “نعلِ باژگونه” نباشيد. اين همان “نعلِ وارونه” است.
– آقا اجازه! ما بلديمها. اما الان حضورِ ذهن نداريم. نعلِ وارونه يعني چه؟
نعلِ وارونه، شگردِ دزدانِ سوارکاري است که تحتِ تعقيب هستند. نعل اسب به شکل حرفU است. قسمت باز آن زير پاي اسب به طرف عقب است.
– آقا اجازه! قسمتِ بست? حرف U به طرفِ جلو است.
دزدها نعل اسب شان را پشت و رو ميزدند تا تعقيب کنندهها از روي ردّ پاي اسبها نتوانند آنها را پيدا کنند؛ يعني به جاي آن که در مسير پيش بروند، به عقب برگردند.
اما کلاغ که اسب نيست و نعل ندارد. اصلاً در آسمان که ردّ پايي نميماند. واز همه مهمتر اين که هيچ کس کلاغ را داخل آدم حساب نميکند چه رسد به اين که بخواهد ردّ پايش را در زمين و آسمان تعقيب کند.
اما کلاغِ اين شعر کاري به کار اين چيزها ندارد و کارِ خودش را ميکند. بالهايش مثلِ چراغ راهنماي ماشين، به شرق و غرب اشاره دارد؛ يعني هم به شرق چشمک ميزند و هم به غرب چراغ ميزند. اما کلاغ نه به شرق ميرود و نه به غرب.
– آقا اجازه! پس به کجا ميرود؟
حالا برويم دوباره شعر را بخوانيم تا ببينيم آن کلاغِ سحر خيز، به کجا ميرود؟
بالهاش
رو به شرق و غرب
ميکنند اشارهها و
او
خود به جانب جنوب ميرود
آن کلاغِ صبح خيز را ببين!
نعلِ باژگونهاش نگر!
راستي که راهِ خويش را چه خوب مي رود!
اين سطرِ پاياني را اگر با دقت بخوانيم، متوجه ميشويم که (راستي) در آن دو معنا دارد. معناي اصلي آن همان چيزي است که در حرفهاي روزمره به کار ميبريم مثلاً ميگوييم: راستي راستي که عجب کتابي است. يعني واقعاً و از روي حقيقت اين حرف را ميزنم.
اما معناي ديگرِ (راستي) يعني راستگويي و درستکاري، که با رفتارِ کلاغ و نعل باژگونهاش، تضاد طنزآميز دارد.
– آقا اجازه! ما الان احساس ميکنيم که خودمان استاد شدهايم و ديگر به شما احتياجي نداريم. چون خودمان همينطوري يهويي، فهميديم که (چه خوب ميرود) هم اشار? طنز آميز دارد. چون کاري که کلاغ ميکند، دروغ و دوز و کلک است و کار خوبي نيست، اما شاعر گفته:
راستي که راهِ خويش را چه خوب ميرود!
تازه اين را هم متوجه شديم که شاعر ميخواهد بگويد: آن کلاغ، همان کارِ بدِ خودش را خوب بلد است.
– آقا اجازه! اين بچههاي تهِ کلاس ميگويند: نکند شرق و غرب و نعلِ وارونه ، يه نموره اشار? سياسي هم داشته باشد؟
ما البته به اين بچهها گفتيم که پروازِ کلاغِ سحرخيز، به جانبِ جنوب هيچ ربطي به سياست ندارد؛ اما اينها دست بردار نيستند و ميگويند: حالا کلاغ سحر خيز و شرق و غرب و جنوب را ناديده ميگيريم، اما اين “راستي” در سطر آخر شعر بدجوري چشمک ميزند انگار تنش ميخارد براي دخالت در سياست.
_____________________________________
شفيعي کدکني، محمدرضا (۱۳۷۶) هزاره دوم آهوي کوهي، تهران: سخن