عرياني مرد رميده بخت

 

در يک هواي سرد

 

در يک هواي سردِ پس از باران

مردي رميده بخت

با سرفه‌هاي سخت

ديدم که پهن مي‌کرد

عرياني خودش را

روي طناب رخت

 

اين شعر از عمران صلاحي است. از کتاب گزينه اشعارطنزآميز، صفحه ۵۷ از انتشارات مرواريد سال ۱۳۸۲.

اين قدر دقيق نشاني شعر را نوشتم تا مطمئن بشويد که شعر را از اينترنت برنداشته‌ام. چون به شعرهاي  اينترنت اصلاً نمي‌شود اعتماد کرد. هر کس هر چيزي مي‌نويسد و زيرش نام يکي از شاعران بزرگ را مي‌آورد. مثلاً کساني هستند که خيال مي‌کنند؛ فردوسي هنوز دارد شعر مي‌گويد و در اينترنت منتشر مي‌کند. اخيراً فردوسي، در شعري از وضعيت دانشگاه شکايت کرده بود!

 

از اين که بگذريم مي‌رسيم به شعر عمران صلاحي، که طنز است، طنزي بسيار ارزشمند اما اصلاً خنده‌دار نيست که هيچ، کمي گريه‌دار هم به نظر مي‌رسد.

تصور کنيد که هوا سرد باشد، باران هم زده باشد و لباس يک آدم بخت برگشته را خيس کرد باشد. مرد بيچاره مريض شده و سرفه مي‌کند، اما مجبور است لباس خيس را روي بند رخت پهن کند.

 

حالا بفرماييد اين کجايش طنز است؟

 

طنز اين شعر در تناقض‌هاي آن است. ناسازگاري جهان با انسانِ بخت برگشته‌اي که مريض است و طبيعت به جاي آن که به او کمک کند، در هواي سرد برايش باران فرستاده است. به قول معروف: همين را کم داشتيم.

باران، بارانِ زيبا و دل‌انگيز، بارانِ شاعرانه آمده است که دمار از روزگار مردِ رميده بخت درآورد.

ببينيد طبيعت که مادر انسان است، چه قدر دلسوز و مهربان است؟!  در هواي سرد، براي فرزندش که سرفه مي‌کند، باران فرستاده است.

 

به قول سعدي:

فرشته‌اي که وکيل است بر خزائن باد    چه غم خورد که بميرد چراغِ پيرزني

 

حالا که باران بند آمده، مردِ بيچاره، دارد چيزي روي بند رخت پهن مي‌کند. قبلاً گفتيم که او لباس خيس خود را پهن مي‌کند. اما عمران صلاحي اين را نمي‌گويد و شما خوانندگان مي‌توانيد به من بگوييد که چرا الکي حرف مي‌زني؟

 

عمران صلاحي مي‌گويد: آن مرد، عرياني خودش را روي طناب رخت پهن مي‌کرد. مگر مي‌شود کسي عرياني‌اش را به جاي لباس، روي طناب پهن کند؟

 

به اين نوع حرف‌ها که در آن‌ها تناقضي است که با منطق معمولي قابل توجيه نيست، مي‌گويند متناقض‌نما (paradox) . مثل اين که بگوييم، فريادِ بي‌صدا . بيدل دهلوي مي‌گويد:

 

گوشِ مروّتي کو کز ما نظر نپوشد     دستِ غريق يعني فريادِ بي‌صداييم

 

يعني کسي که غرق مي‌شود و سرش زير آب است و فقط دستش بيرون از آب دارد تکان مي‌خورد، باي باي نمي‌کند که! دارد فرياد مي‌زند و کمک مي‌خواهد اما با دهانش فرياد نمي‌زند، چون دهانش پر از آب و جلبک شده، پس همان تکان خوردن دست، فرياد اوست که بي‌صداست.

 

حالا مي‌رويم به سراغِ عرياني آن مردِ بخت برگشته، که روي بندِ رخت پهن شده است. اين بيانِ متناقض‌نما مي‌خواهد بگويد که آن مردِ بيچاره، فقط يک دست لباس دارد که آن هم در باران خيس شده است، پس او ناگزير است عريان بشود ، با آن که هوا سرد است، و بايد آن لباس خيس را روي بند رخت پهن کند.

 

انساني مريض باشد و هوا سرد باشد و باران باشد و لباس انسان خيس بشود و انسان لباسي ديگر نداشته باشد و عريان بشود و عرياني‌اش را روي بند رخت پهن کند و پشت ويترين صدها مغاز? لباس فروشي لباس‌هاي شيک و گران قيمت بر تن مانکن‌هاي پلاستيکي باشد که نه سردشان مي‌شود و نه سرفه مي‌کنند و نه بخت برگشته‌اند. مسخره است، نه؟ مسخره و مضحک است. شعر طنزعمران صلاحي هم همين وضعيت مضحک را مي‌خواهد بيان کند.

 

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313729
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.