بازار سياه گيسو اثر سيداکبر ميرجعفري

 

بازارسياه گيسو مجموعه‌اي از اشعار طنز سيداکبر ميرجعفري است که توسط انتشارات سپيده باوران در ۱۳۶ صفحه منتشر شده‌است.

 نه اين‌که سيد اکبر ميرجعفري همين ديروز و پريروز به جمع طنزسرايان پيوسته باشد، نه. شعرهاي «بازارسياهِ گيسو» نشان مي‌دهد که از وقتي يادگرفته ناز را با غاز و جيز را با ميز قافيه کند، شروع کرده سر به سر بزرگ‌ترها بگذارد. با آن‌ها شوخي کند و براي شعرشان نقيضه بسازد.

البته شوخي با بزرگان آدابي دارد. او هم سعي کرده با زبان خودشان با آن‌ها شوخي کند. پس توقع نداشته باشيد، با خواندن بازارسياه گيسو به قهقهه بيافتيد؛ درست مثل وقتي که شعرهاي طنز روزنامه‌اي مي‌خوانيد! کمي تامل کنيد! حتما خنده‌تان مي‌گيرد؛ اگرچه با تاخير!

 

از ميرجعفري کتاب‌هاي زير در اين سال‌ها منتشر شده است:

 

حرفي از جنس زمان (نقد و تحليل شعر انقلاب اسلامي)

چارپاره (قالب چارپاره از آغاز تا امروز)

پايان رنگ‌هاي جهان

گنجشک اشتياق کمي نيست

گندم و بلدرچين

بازارسياه گيسو (شعر طنز)

ريحان‌هايي که مادرم دوست داشت

ريختن نور روي شاخه‌هاي پايين

 

سيد اکبر ميرجعفري دستي در تاليف کتاب‌هاي ادبيات فارسي و زبان فارسي دورة دبيرستان دارد و کتاب حرفي از «جنس زمان» ايشان جايز? کتاب معلم را از آن خود کرده است. همچنين کتاب «چند مجلس از دهة اول» وي در کتاب فصل برگزيده شده و شايستة تقدير کتاب سال جمهوري اسلامي شده است.

 

نمونه‌هايي از شعرهاي بازارسياه گيسو را بخوانيم:

 

نقطه عطف!

 

 (با رخصت از حضرت حافظ که فرمود:

اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست

منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست؟)

 

پشت در گفت که پروند? بيمار کجاست؟

بعد وارد شد و پرسيد پرستار کجاست؟

– آه دکتر! کمرم! کتفم! پايم! دستم!

(تازه فهميد که تختِ من بيمار کجاست)

دکتر از حال من و شغل شريفم پرسيد

گفتم: آقا به خدا شغل کجا؟ کار کجاست؟

صبح‌ها کارگرم، عصر ولي باربرم

به مسيرم بخورد، مي‌برمش بار کجاست؟

روزگاري‌ست منِ بي‌کس و ياران عزيز

سرکاريم، سرکار، ولي کار کجاست؟

نقط? عطف در اين حادثه يک نقطه که نيست

آن‌قدَر هست که انگار نه انگار کجاست؟

پشت بازار حراج است، دل عاشق را

مي‌فروشند به يک غاز، خريدار کجاست؟

شايد اين قصه شنيديد: «به ديوار که خورد

رفت با دست نشان داد که ديوار کجاست»

بايد البته قطار از خط خارج بشود

تا بپرسند که دهقان فداکار کجاست

بعد مي‌ميرد و يک روز يکي مي‌پرسد:

اي نسيم سحري مقبر? يار کجاست؟

 

 

رئيسييه

 

گرچه دارم عذر ناپيدا نمي‌دانم چرا؟

مدح مي‌گويم رئيسم را، نمي‌دانم چرا؟

مرد قانون است اما در تمام عمر خويش

از قوانين بوده مستثني،  نمي‌دانم چرا؟

سرور و آقاي ما از بس که آقازاده است

مادرش هم بوده حاج‌آقا نمي‌دانم چرا؟

سرور و آقاي ما با فيش حج ديگران

مي‌رود هر سال کانادا نمي‌دانم چرا؟

ظاهرا مرد است اما دکترايش خورده است

مهر دانشگاه الزهرا نمي‌دانم چرا؟

اهل فرهنگ است اما دوستانش گفته‌اند

خاطراتي دارد از ناجا نمي‌دانم چرا؟

دوستان مهربانش نردبانش مي‌شوند

بعد مي‌افتند از آن بالا نمي‌دانم چرا؟

بنده هي جان مي‌کنم ايشان ترقي مي‌کنند

بنده هي جان مي‌کنم اما نمي‌دانم چرا

بس که مي‌پرسند از بنده که اين بابا چرا

بنده مي‌گويم که اي بابا… نمي‌دانم چرا؟

 

 

 

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313603
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.