از شعر منثور تا طنزهاي آخرين زلزله تهران
بخش اول
از شعر منثور تا آخرين زلزله تهران
يادداشتي از دکتر سيده الهام باقري
نخستين پرسشي که زودتر از هر توضيحي مطرح ميشود، اين است:
شعر منثور چيست؟ شعر سپيد و شعر آزاد با شعر منثور چه فرقي دارند؟
کمابيش هر شاعر يا پژوهشگري، براي شعر منثور توضيحي مستقل قائل شده است. امروز من نظر چهار شاعر-پژوهشگر را در اين مورد خدمتتان عرض ميکنم:
احمد شاملو، دکتر محمدرضا شفيعي کدکني، محمد حقوقي و رضا براهني
شاملو نخستين کسي است که شعر خودش را «شعر منثور» ناميد. او معتقد است: شعر منثور به تعريف واقع?ِ شعر نزديکتر است؛ براي اثبات مدعاي خود، به تعريف استاد دهخدا از شعر اشاره داشته و با دو ويژگ?ِ شعر، آن را از غير شعر متمايز کردهاست؛ يعني:
- براي آفرينش شعر، اتفاق بايد در مضمون و معناي کلام بيافتد؛
- شاعر بايد خودش احساسات و عواطف بيشائبه داشته باشد، تا نهتنها بتواند اين احساسات و عواطف را بدون شائبه به مخاطب منتقل کند، بلکه روي مخاطب، بيشترين ميزان تأثيرگذاري را داشته باشد.
شاملو براساس اين تعريف، شعر منثور را بدين ترتيب دانسته است:
مطلبي که بدون دخالت منطق صوري، عواطف مخاطب را تحريک کند!
و منظورش از «بدون دخالت منطق صوري» يعني با دخالت منطق شاعرانه!
همچنين شاملو، تعريف خواجه نصير توسي را به تعريف شمس قيس رازي ترجيح داده و معتقد است بايد شعر چند ويژگي داشته باشد که نام شعر بر آن نهاد:
- خيالانگيز باشد؛ منظور از خيالانگيز بودن سخن، داشتن صور خيال و ابهام در شعر است؛
- اثرگذار باشد و مخاطب را به خودش جذب کند؛
- از عاطفه و احساس (چه مثبت چه منفي) سرشار باشد؛
- عناصر زيباييشناسي داشته باشد؛ براي نمونه، به آرايش واژگاني، آرايههاي دستوري، و موسيقايي آميخته باشد.
به عناصر آفريننده شعر به نظرم شماره پنجي هم بايد افزود؛ يعني آنکه: شعر بايد «جهانبيني» يا «انديشه» داشته باشد!
هرچند در نهايت، شاملو معتقد است که براي شعر نميشود تعريفي دقيق و جامع نوشت و تعريف شعر در هر زمان و مکاني، تغيير ميکند.
محمد حقوقي ميان شعر منثور و شعر سپيد فرق قائل است. وي شعر منثور را همان شعر ترجمه خوانده؛ يعني شعري از زبان ديگر که در زبان فارسي هم به شعر تبديل شده باشد. حقوقي سرودن شعر ترجمه (شعر منثور) را کار دشواري نميداند؛ اما سرودن شعر سپيد را دشوار دانسته و آن را فقط به داشتن يا نداشتن وزن عروضي يا وزن هجايي محدود نکرده است.
از نظر محمد حقوقي شعر سپيد ميتواند وزن داشته باشد؛ حتا براي نيما يوشيج هم حدود ۲۰ شعر سپيد قائل شده؛ براي مثال، شعر «تو را من چشم در راهم» نيما را شعر سپيد ميداند.
دکتر شفيعي کدکني، درست مانند شاملو، شعر شاملويي را همان شعر منثور ميخواند؛ اما شعر آزاد را با شعر نيمايي يکي شمردهاست.
از سوي ديگر، استاد کدکني نيز مانند محمد حقوقي معتقد است، شعر منثور به شکل امروزياش با شعر ترجمه آغاز شده؛ اما پس از رهايي از تسلط ترجمه، به نوعي از شعر رسيده، که آفرينشاش دشوارترين نوع سرودن شعر است؛ يعني شعر منثور از نوع سپيد.
رضا براهني هم در تعريف شعر مدرن، به بايدها و نبايدهايي اشاره کرده؛ براي مثال: شعر بايد ابزارهاي جسمان?ِ صوتي را به صورت حسي به کار بگيرد؛ يا شعر امروز بايد ساختارشکن و ساختارزُدا باشد؛ يا شعر نبايد روايتگر باشد.
من معتقدم شعر منثور، بخشي از شعر امروز است با نام کاملتر «شعر آزاد»! که البته زيرمجموعههايي دارد؛ مانند:
- شعر نيمايي (شعر نو)؛ با پرچمدار?ِ خودِ نيما
- شعر سپيد (شعر منثور)؛ با پرچمدار?ِ شاملو و اسماعيل شاهرودي
- شعر موج نو؛ با پرچمدار?ِ رضا براهني و احمدرضا احمدي
- شعر حجم؛ با پرچمدار?ِ يدالله رويايي
- شعر رياضي؛ با پرچمدار?ِ کيومرث منشيزاده
- شعر پست مدرن؛ با پرچمدار?ِ هوشنگ ايراني
- [شعر فرانو؛ با پرچمدار?ِ اکبر اکسير]*
با اين تقسيمبندي تکليف ما با شعر امروز روشنتر ميگردد.
تاريخچه شعر منثور
دکتر شفيعي کدکني و شاملو معتقدند، نخستين شعرهاي منثور، از دوره نثر صوفيانه (نثر فني/ نثر خراساني) آغاز شد، با متنهاي کوتاه و تأثيرگذار عارفاني چون: بايزيد بسطامي، حسين منصور حلاج، عين القضات، ابوسعيد ابوالخير، شمس تبريزي و متنهاي منسوب به پير هرات (خواجه عبدالله انصاري). نمونههايي از اين شعرهاي منثور چنين است:
* عشق باريده بود و زمين تر شده (بايزيد بسطامي)
* روشنتر از خاموشي چراغي نديدهام (بايزيد بسطامي)
* جوانمردا!
اين شعرها را چون آينه دان!
آخر، داني که آينه را
صورتي نيست، در خود.
اما هر که نگه کند،
صورت خود تواند ديدن
همچنين ميدان که شعر را
در خود
هيچ معنايي نيست!
اما هر کسي، از او
آن تواند ديدن که نقد روزگار و کمال کار اوست!
و اگر گويي:
«شعر را معنا آن است که قائلش خواست؛
و ديگران معناي ديگر
وضع ميکنند از خود»،
اين همچنان است که کسي گويد:
«صورت آينه،
صورت روي صيقليييست که اول آن صورت نموده.»
و اين معنا را تحقيق و غموضي هست که اگر در شرح آن
آويزم ، از مقصودم بازمانم…
(نامههاي عين القضات همداني، ج ۱، ص ۲۱۶، بند ۳۵۰)
* آن خطاط سه گونه خط نبشتي
يکي را او خواندي لاغير
يکي را هم او خواندي هم غير
يکي را نه او خواندي و نه غير
آن خط سوم منم. (مقالات شمس تبريزي)
اما شعر آزاد با شيوه مدرن آن، پس از ترجمههاي شعر غربي به فارسي در ايران باب شد؛ يعني از دوره اول پهلوي؛ از اين شعرهاي ترجمه، که در زبان فارسي نيز به شعر بيوزن تبديل شد، ميتوان به نمونههاي زير اشاره کرد:
- ضيا هشترودي با ترجمهي شعر «درياچه»ي لامارتين؛
- هوشنگ ابتهاج، با ترجمه شعرهاي ناظم حکمت؛
- احسان طبري با ترجمه برخي شعرهاي غربي.
و نخستين شاعرهاي غربي هم که شعرشان به شعر منثور فارسي تبديل شد، اينان بودند:
شارل بودلر، استيفن مالارمه، آرتور رمبو، پل الوار، تي.اس.اليوت
شاعران ايراني پس از اندک زماني، توانستند خودشان – بينياز از ترجمه شعرهاي غربي- شعر منثور بسرايند؛ نمونه هاي اين دست شعرهاي منثور مستقل چنين است:
- احمد شاملو با چند شعر منثور در کتاب اولش (۱۳۲۶) با نام «آهنگهاي فراموششده»؛
- هوشنگ ايراني (۱۳۳۱) با شعر «جيغ بنفش»، و مجموعه شعرهاي «خاکستري» و «بنفش تند بر خاکستري»
- اسماعيل شاهرودي (۱۳۳۲) با شعر «فرياد سنگ»؛
- اخوان ثالث (۱۳۳۵) با شعر «وداع» در مجموعه «آخر شاهنامه»؛
- فروغ فرخزاد با شعرهاي مجموعهي «تولدي ديگر»
- نادر نادرپور با شعر «لذت» از مجموعهي «انگور»
- محمد حقوقي با شعر «ارگ»
- مفتون اميني
- منوچهر آتشي…
شعر منثور ويژگيهايي نيز دارد که با ويژگيهاي شعر (آغاز سخنم) ترکيب ميشود، و شعر منثور را ميسازد؛ براي مثال:
- ويژگيهاي زباني:
- رستاخيز واژگان دارد؛ يعني شاعر عناصر زباني را ميشناسد و ابعاد نويي در زنجيره گفتار و ساحت کلمه ايجاد ميکند؛ مثالي از شعر عليرضا لبش در مجموعهي اخيرش (آخرين زلزلهي تهران- شعر فسيل):
آنها جامعه فيلسوفان زنده را دارند
ما انجمن شاعران مرده را!
کليشه «انجمن شاعران مرده» که نام ترجمهشده فيلميست با نام اصلي «Dead Poets Society» و کارگردان?ِ پيتر وير، در اين شعر با آشناييزداي?ِ ظريف و طنازانه براي کساني که اين فيلم را ديدهاند، و ضمن همذات پنداري با وضعيت دبير دبيرستان، جان کيتينگ و دانشآموزاني که دوست ندارند تحصيل و شغل مورد علاقه خانواده را دنبال کنند، به وضعيت شاعران گذشته و کنون?ِ جامعهي ايران اشاره دارد.
- شکستن نُرم زبان دارد؛ در شعر شاملو، اين شکستن با استفاده از زبان باستانگرايانه و ساخت ترکيبهاي ويژه در کنار عبارتهاي عاميانه و زبان مردم اتفاق افتاده است؛ مانند شعر «شبانه» از مجموعه «ترانه کوچک غربت» که کل شعر زباني آرکاييک و کهنهگرا دارد (واژههاي: برنتراشيدهام، پارينهتر از سنگ، ناتواني خرد، برنسختهام، سنجش بيهودگي، برگزيدهام)، اما در ميان اين فضا، از ترکيب عاميانهي «گُر کشيدن» استفاده کردهاست: گُر کشيدن / در مجمرِ بيتابي.
- تناقضگويي دارد؛ يعني متناقضات يا اموري را که از مقولههاي نزديک به هم نيستند، با هم گره ميزند؛ براي مثال، شاملو سروده: «جاپايي ژرفتر از شادي در گذرگاه پرندگان» وقتي ميگوييم: «جاپاي اسب» مفهومي کهنه و تکراري را بيان کردهايم؛ اما وقتي ميگوييم «جاپاي شادي» مفهومي نو ساخته شده. در همان شعر «فسيل» عليرضا لبش، با پارادوکس روبهرو هسيم:
آنها از تمام جوابهاي جهان سوال دارند
ما براي تمام سوالهاي جهان جواب داريم…
ما فسيلهايي هستيم
که هرگز به دنيا نيامديم
در اين دو بخش شعر، با سه پارادوکس روبهرو هستيم که از تقابل و تضاد ميان «آنها» و «ما» پديد آمده است: وقتي آنها در برابر جوابهاي جهان –که بايد پاسخ قانعکننده داشته باشد بدون باقي ماندن حتا يک پرسش- باز هم «چرا» ميگذارند و آن را قطعي و محتوم نميدانند، ما چه ميکنيم؟ ما از قبل به تمام پرسشهاي جهان پاسخي صددرصد و حتمي دادهايم! اين پارادوکس را بگذاريد کنار پارادوکسهاي پرسيدن سوال از جواب، و دادن جواب به تمام سوالها! و در تصوير پايان?ِ شعر، شاعر ما را فسيل دانسته. اين خودش پارادوکس دارد. چون ما هنوز زندهايم و بايد ميليونها سال بگذرد تا فسيل بشويم؛ اما منطق شاعرانه، ما را همانند فسيل ميبيند که به مفهوم «فسيل» عاميانه هم نزديک است.
- بهرهوري از گنجينه زبان فارسي دارد؛ زبان فارسي در دو شاخه زبان خاص (ادبي) و زبان عام، گنجينه ارزشمند و غنييي است براي شاعران نوگرا؛ براي مثال، شاملو بيشک با مطالعه متون ادب?ِ گذشتگان، و بهويژه داستان حسنک وزير تاريخ بيهقي سروده: «شيرآهنکوهمردا که تو بودي!» ابوالفضل بيهقي از زبان مادر حسنک که زني سخت جگرآور بود، گفت: «بزرگامردا که پسرم بود!»
نمونه ديگر که شاملو از شعر برداشت کرده، اين عبارت است: «پيش عصيان بلندش، بالاي جهنم پست». حافظ سروده: «وز قدّ بلندِ او، بالاي صنوبر پست»
اما مثال براي کاربرد زبان عام در شعر، باز هم از شاملو چنين است: شاملو به جاي «کفش» يا «پايافزار» گفته: «پوزار». مثال آن، شعرِ «بر پرتافتادهترين راهها/ پوزار کشيده بود / رهگذري نامنتظر…» است.
- موسيق?ِ کلام دارد؛ که گاهي با وزن همراه است، گاهي بدون وزن. استاد شفيعي کدکني، موسيق?ِ شعر را به چهار گروه تقسيم کردهاست:
۲-۱. موسيق?ِ بيروني (عروض/ هجايي)، که در شعر منثور بهندرت استفاده ميشود؛
۲-۲. موسيق?ِ کناري (قافيه و رديف) که در شعر منثور گهگاه استفاده ميشود؛
۲-۳. موسيق?ِ داخلي (جناس، قافيه مياني، واجآوايي) که در شعر منثور بهوفور وجود دارد؛
2-4. موسيق?ِ معنوي (تضاد، طباق، مراعات نظير) که در شعر منثور بهوفور وجود دارد.
- شعر ميبايست ويژگ?ِ رسانگي داشته باشد؛ يعني بر مخاطب تأثير بگذارد؛
- ميان عواطف، خيال، و زبان تعادل داشته باشد؛
- ايجاز را رعايت کند.
اما طنز در شعر منثور، با خود شاملو آغاز شد و شعر «براي خون و ماتيک»، که ريشخندي است به يکي از شعرهاي دکتر مهدي حميدي شيرازي. شاملو يک مصرع آن شعر را در آغاز شعر خود آورده و از همان ابتدا با طنز و هجو و ريشخند را آغاز کرده است.
اغلب شاعران شعر آزاد، به طنز هم روي آوردهاند؛ ازجمله: اسماعيل خويي، منوچهر نيستاني، کيومرث منشيزاده، فريدون توللي. نمونهيي از شعر کيومرث منشيزاده چنين است:
يادت باشد که براي «مجسمه آزادي» چتري بخريم
باران، «خليج تونکن» را ديوانه کردهاست (قرمزتر از سفيد)
که خليج تونکن، در کنار ويتنام است و اين شعر طنزآميز به حمله نظامي آمريکا به ويتنام اشاره دارد.
اما مجموعه شعر «آخرين زلزله تهران» عليرضا لبش که در سه دفتر گردآوري شده، خواننده را با طنزي ويژه روبهرو ميکند. در دفتر نخست، هر جا که طنزي ديده شود، «طنزِ لطيفِ عميقِ حزنآلود» است.
شعرهاي دفتر اول او، چه اجتماعي، چه عاشقانه طنزهايي دارد که شايد خواننده را به قهقهه واندارد؛ اما بيشک لبخند و اندوه را توأمان بر لب مينشاند. اندوهي که پشت واژگان و شگردهاي طنازانه شاعر سرک ميکشد.
نگرانيهاي شاعرِ شهر?ِ اين مجموعه شعر – با وجود غم غربت ناشي از کودکي و خاطرات آن- نبود عشق، آزادي، انسانيت است و تنهاي?ِ شاعر که در اغلب شعرها ديده ميشود. او در اين شعرها به ميهن، طبيعت و زبان مادري وابسته است؛ اما دفتر سوم اين مجموعه کمابيش به طنز اختصاص دارد. بازيهاي او با واژگان و حافظه تاريخ?ِ ايراني در شعر ۱ و ۱۱، نمونههاي خوبي را از طنز ساخته است. شعر۱، که شايد بتوان گفت سوگنامهايي است طنازانه براي ملي شدن صنعت نفت و دکتر محمد مصدق، ماحصل تلاش او را در شعر به زيباترين و دردناکترين واژگان به سخره گرفتهاست و در کنايهايي پنهاني و در لايههاي درون?ِ شعر، فراموشکنندگان اين رويداد مهم را با چهارپايان يکي دانستهاست.
در شعر ۱۱، با يادآور?ِ خاطره کشته شدن اميرکبير در حمام، و باز?ِ واژگان اصلاح صورت و اصلاحات، باز هم يکي از غافلگيرکنندهترين شعرها را سرودهاست.
طنز لبش، در دفتر سوم، دلنشين و تأثربرانگيز و آگاهيدهنده است. درست همانند رسالت راستين طنز.
بخش دوم
يادداشتي از دکتر ليلا کردبچه بر کتاب «آخرين زلزله تهران»
روزگار شعر، سپيد شد
رسيدن به طنز در کلام، شيوههاي گوناگون دارد و طنزي که قرار است در ساحت شعر شکل بگيرد نيز با توجه به گونههاي مختلف شعر و به تناسب برخورداري آن گونهها از امکانات گوناگون، ميتواند به شيوههاي گوناگون بروز يابد و اشکال گوناگون داشته باشد؛ شيوهها و اشکالي که اغلب آنها را در بخش «دفتر سوم» مجموع? «آخرين زلزل? تهران» ميبينيم.
«آخرين زلزل? تهران» اثر عليرضا لبش است که در ۱۰۴ صفحه توسط نشر چشمه منتشر شده؛ مجموعهاي که شامل دو بخش جدي و يک بخش طنز است.
شاعري که ميخواهد شعري عاشقانه بنويسد، يا شعري اجتماعي و سياسي که شبيه بيانيههاي سياسي و اجتماعي نباشد، ناچار است تمرکزش را روي حوز? عواطف و احساسات مخاطب بگذارد تا بتواند با تحتتأثير قراردادن عواطف مخاطب، پيام عاطفي اثر، يا معادل عاطفي انديش? شعرش را منتقل کند، امّا شاعري که قصد طنزآوري دارد، نيازي به حوز? احساسات مخاطب ندارد، بلکه بايد به حوز? منطق و استدلال مخاطب قدم بگذارد و اين کاري است بهمراتب سختتر و پيچيدهتر از تأثيرگذاري بر احساسات مخاطب؛ چراکه شاعري که چنين راهي را در پيش ميگيرد، بايد بر شيوههاي استدلال و استنتاج تسلط داشته باشد، بايد قوانين استدلال و استنتاج را بشناسد، بايد بتواند آن قوانين را بشکند، و اين همان توانايي ويژهاي است که عليرضا لبش با سرايش شعرهاي طنزش، نشان داده که به آن مجهز است.
لبش ميداند که شيو? درست استدلال و استنتاج، گرفتن نتيج? درست از مقدمات درست است، امّا به خاطر دارد که با اندکتغييري در مسير ذهني مألوف مخاطب، ميشود از مقدمات درست، نتيج? اشتباه هم گرفت و با همين شيوه، حتي ميتوان لبخندي هم بر لبان مخاطب نشاند؛ مثل اينکه از مقدمات «هر شکري سفيد است» و «هر نمکي سفيد است» به اين نتيجه برسيم که پس «هر شکري، نمک است!».
لبش سه ضلع اين مثلث(دو مقدمه و يک نتيجه) را خوب ميشناسد و ميداند با دخلوتصرف در هر ضلع اين مثلث ميتواند به طنزي ديگرگونه برسد.
عليرضا لبش در شعرهاي طنز مجموع? «آخرين زلزل? تهران»، گاهي از مقدمات درست، نتيج? نامألوف و نامتعارف ميگيرد و همين خرق عادت از ذهن آلوده به عادت مخاطب، ايجاد طنز ميکند:
سعدي يک خيابان کوچک است
حافظ يک پل است
فردوسي يک ميدان است
جلال آلاحمد يک بزرگراه است
ما بزرگانمان را سر راه گذاشتهايم
گاهي از مقدمات درست امّا موهمه يا خيالي، نتيج? درست ميگيرد، امّا همين موهمه بودن مقدمات، طنز ايجاد ميکند:
بعد از اصلاح
به حمام که ميروم
اميرکبير از داخل حمام ميگويد: احتياط کن
از حمام که برميگردم
ميگويد: عافيت باشد
تنها اميرکبير ميداند
پاداش اصلاحات
ميتواند تيغ باشد
گاهي از مقدمات اشتباه، نتيج? درست ميگيرد و بديهي است که نتيجهگيري از مقدمات اشتباه، درست يا غلط، و اصرار شاعر بر نتيجهگيري از چيزي که اساساً اشتباه است، طنز ميآفريند:
رفته بودند اميرکبير را حجامت کنند
عوضي رگش را زدند
و گاهي شاعر از مقدمات اشتباه، نتيج? اشتباه هم ميگيرد، و اين اوج طنزآوري در کار شاعري است که بر کاربرد شيوههاي استدلالي تسلط دارد:
مصدق آنقدر مصدع اوقات لندنيها شد
تا نفت را ملي کرد
و ما با صادراتش
شيرخشک وارد ميکنيم
تا گاوهايمان استراحت کنند
آقاي مصدق
از شما سپاسگزاريم
که يکروز به تعطيلات کشور اضافه کرديد
امّا دخل و تصرف در قواعد علّي و معلولي و گسترش شيوههاي استدلالي، تنها روش لبش براي رسيدن به طنز نيست، بلکه او براي به چالش کشيدن مسائل اغلب سياسي و اجتماعي، از طنز کلامي نيز بهره ميبرد، همانطورکه از در تقابل هم قرار دادن عناصرِ نامتقارن نيز به طنز ميرسد و با معکوسکردن زاوي? ديد نيز، نوع ديگر ديدن و شکل ديگر انديشيدن را با لبخندي که بر لب مخاطب مينشاند، به او ميآموزد.
و علاوهبر تمام اينها، نبايد از کنار توجه شاعر به امکاناتي که زبان ميتواند در اختيار طنز بگذارد نيز گذشت. عليرضا لبش با اينکه توجه افراطي به زبان ندارد و عناصر زباني را بهشکلي متعادل بهکار ميگيرد، پارادوکس، برخي جناسها، اصطلاحات زبانزد عامه، برخي شيوههاي ايجازي و نيز تضاد را براي رسيدن به طنز در اختيار ميگيرد:
رودکي نابينا بود
شعر فارسي را چشمگير کرد
فردوسي مُرد
تا زبان فارسي را زنده کند
شهريار ترک بود
شعر فارسي را ملي کرد
نيما
قباي ژند? خود را
به جايي از اين شب تيره آويخت
تا روزگار شعر، سپيد شد