مناظر? خر و خودرو
خري خودرويي ديد در جادهاي
لگن بود و از کار افتادهاي
جوان بود آن خودرو اما چه سود
که سرحال و شاداب و سالم نبود
درش له شده اگزوز آويخته
همه رنگِ گلگير آن ريخته
به او گفت خر: اين چه حاليست؟ هان!
چهها کردهاي با خودت اي جوان؟
بيا تا بتازيم در کوه و دشت
گذشت آن زماني که آن سان گذشت
به خر گفت، خودرو: برو! تو خري
چرا آبروي مرا ميبري؟
جوانم، مدرنم، من امروزيام
ولي صحبتِ خر شده روزيام
مرا صحبتي نيست با خر، برو!
من و پمپ بنزين، تو و کاه و جو
خر اما به اين حرف لبخند زد
سپس حرفِ شيرينتر از قند زد
که اي خودرو صاحبِ علم و عقل
منم باني صنعتِ حمل و نقل
بدان اي برادر اگر خر نبود
دگر حملِ کالا ميسر نبود
اگر بار بر دوش خر بوده است
اگر خر رفيق بشر بوده است
نه پنچر شده نه خطر داشته
نه آلودگي نه ضرر داشته
تصادف نکردهست هرگز خري
نه با کوه و صخره نه با ديگري
نه سرعت نه سبقت نه هرگز خلاف
دلش مثلِ پروندهاش صافِ صاف
خرِ پاکِ کم مصرفِ بينياز
نه روغن نه بنزين نه دود و نه گاز
بله دوستدارِ طبيعت، خر است
که از خودرو از هر نظر بهتر است