نگاهي به شوخ طبعي با توجه به آيات و روايات
امروز وقتي جايي از واژه «طنز» صحبت به ميان ميآيد، ذهن مخاطب درگير گستره وسيعي از معاني ميشود. معانياي که گاه حتي با هم متضادند. از عمر استفاده از اين کلمه به جاي همه کلمات و معاني شوخ طبعي مدت زيادي نميگذرد. امروزه همه متون هجو، هزل، فکاهه و … را به نام طنز ميشناسيم. در حاليکه هر کدام از اين اصطلاحات اگر چه ارزش و اعتبار خودشان را دارند اما نوعاً با هم متفاوتند. همين سوءتفاهم در شناخت طنز باعث شده است که برخي وجود طنز و رندانگي در متون ديني و زندگي معصومين(ع) را به طور کلي کتمان کنند. در تاريخ زندگاني بزرگان و معصومين بسيار ميتوان به شوخطبعي و خندهروييشان اشاره کرد.
امروزه متاسفانه گاه مسخرهبازيهاي خنک و بيهوده در رسانههاي مختلف «طنز» ناميده ميشود و همين باعث ميشود که در بين عموم تلقي نادرستي از طنازي و سخن ظريف گفتن بوجود بيايد. در حاليکه شيرين سخن گفتن، امر به معروف و نهي از منکر (انتقاد) را نيز سادهتر کرده و دلهاي بيشتري را به سوي حرف حق جلب خواهد کرد.
بخش نخست
ابن ابي الحديد در کتاب شرح نهج البلاغه ميگويد: کان رسول الله يمزح و لايقول الا الالحق: پيامبر خدا مزاح ميفرمود ولي جز حق و راستي نميگفت.» يا در جاي ديگري مي نويسد: «لاخير فيمن لا يطرب» در آن کسي که طربناک نميشود خيري نيست. يا : «کل کريم طروب» « هر کريمي طربناک ميشود.» باز هم پيامبر گرامي اسلام (ص) در مورد يکي از اصحاب خود (نعيمان) ميفرمايند: «دخل نعيمان الجنه ضاحکاً لانّه کان يضحکي» « نعيمان به بهشت خندان درآيد، زيرا که مرا ميخندانيد.»
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع): کَ?ْفَ مُدَاعَبَةُ بَعْضِکُمْ بَعْضاً قُلْتُ قَلِيلٌ قَالَ فَلَا تَفْعَلُوا فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ وَإِنَّکَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلَى أَخِيکَ وَلَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ)ص( ?ُدَاعِبُ الرَّجُلَ ?ُرِيدُ أَنْ ?َسُرَّهُ. )کليني، ۹۶۳۵ ،ج۲ ،ص۳۳۶)؛ ]
امام صادق از يونس شيباني ميپرسند: گفتار طنزآميز و شوخطبعانه شما با يکديگر چه مقدار است؟ جواب دادم: کم است. امام فرمودند اينگونه نکنيد؛ زيرا شوخي کردن از اخلاق نيکوست و تو با اين کار، شادي را در دل برادرت وارد ميکني و همانا رسول خدا(ص) با افراد شوخي ميکرد و ميخواست با اين کار او را شاد گرداند.[
قال رسولالله (ص): مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّه
[کليني، ۹۶۳۵ ،ج۲، ۷۱۳]
هرکس مؤمني را شاد کند، مرا شاد کرده است و هرکس مرا شاد کند، همانا خداوند را شاد کرده است.
رسولالله (ص): إنما أنا بشر مثلکم أمازحکم.
[ (متقي هندي، ۹۱۲۱ق، ج۶ ،ص۳۵۰)؛ ]
همانا من بشري همانند شما هستم و با شما مزاح ميکنم.
عَلِ?ٍّ (ع) قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لَ?َسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذَا رَآهُ مَغْمُوماً بِالْمُدَاعَبَةِ
[ نوري طبرسي، ۹۱۰۸ق، ج۸ ،ص۱۰۱ ]
رسول خدا افرادي از اصحابش را که غم زده ميديد، او را با شوخي شاد ميکرد.
قال الصادق(ع): وَأَمَّا الَّتِي فِي السَّفَرِ فَکَثْرَةُ الزَّادِ… وَکَثْرَةُ الْمِزَاحِ فِي غَ?ْرِ مَا ?ُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ
[شيخ صدوق، ۹۱۹۶ق، ج۲، ص۲۱۱ ]
جوانمردي دو گونه است: يک جوانمردي در حضر و يک جوانمردي در سفر. اما آنکه در حضر است، تلاوت قرآن است و… و اما آن جوانمردي که در سفر است، زياد توشه برداشتن و زياد شوخي کردن در غير آن چيزي است که خداوند را خشمگين ميسازد.
قَالَ رسولالله (ص): الْمُؤْمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالْمُنَافِقُ قَطِبٌ غَضِب
حرانى، ۹۶۳۶ ،ص۱۱
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ)ع( قَالَ : مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِيهِ دُعَابَةٌ قُلْتُ وَمَا الدُّعَابَةُ قَالَ الْمِزَاحُ .
هيچ مؤمني نيست مگر اينکه در او دعابه وجود دارد. گفتم که دعابه چيست؟ فرمودند: مزاح است.
حضرت علي (ع) در خطبه ?? نهج البلاغه ميفرمايند: « عجبا لابن النابغه! يزعم لاهل الشام ان في دعابه…” »
عجب دارم از ابن نابغه! (عمروعاص) که نزد شاميان مرا مرا به دعابه و کثرت شوخي مي خواند …
بخش دوم
شماري از آيات قرآن به بررسي احوال انسانهاي ناشايست در آخرت ميپردازد و به صورت خطاب يا غياب از آنها انتقاد کرده و آنها را کوچک ميشمارد. بيان متفاوتي در اين گونه آيات است که به بررسي آن ميپردازيم.
ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْکَريمُ
(دخان: ۴۹)
عذاب دوزخ را بچش که تو بسيار عزيز و گرامي هستي.
در اين آيه خداوند انسانهاي متکبر و خودخواه را (که هميشه در دنيا خودشان را «عزيز و کريم» ميخواندند) هنگام دادن خبر عذاب اخروي، عزيز و کريم! خطاب ميکند.
وَ لا ?َدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّي ?َلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ
(اعراف: ۴۰)
گروهي که آيات الهي را تکذيب کردند و راه هدايت را به روي خود بستند وارد بهشت نميشوند، مگر زماني که شتر از سوراخ سوزن رد شود.
در اين آيه نيز خداوند، راه ورود مشرکان و کافران را به بهشت موعود مشروط به رد شدن شتر از سوراخ سوزن! ميکند. اين تشبيه و تمثيل ظريفي دارد. معنايي کنايي که کافران امکان ورود به بهشت را نخواهند داشت.
قالُوا ءَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ. قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ?َنْطِقُونَ
(انبياء: ۶۲ و ۶۳)
«گفتند: اي ابراهيم، آيا تو اين کار را با بتها کردهاي (آنها را شکستهاي). گفت: (نه) بلکه اين بت بزرگ آن کار را کرده است، (اگر باور نميکنيد) از اينها (بتهاي کوچک) بپرسيد؛ اگر توانايي حرف زدن را دارند.»
حضرت ابراهيم (ع) در اين آيه به جاي اينکه مستقيماً به آنها بگويد: بتها را من شکستم. پاسخي کنايي به مشرکان ميدهد. ابراهيم به طعنه ميگويد که اين کار را بت بزرگ کرده است. و به اينگونه باعث ميشود کافران جواب خودشان را بدهند و بگويند: بتها که کاري نميتوانند بکنند.
در آياتي حضرت ابراهيم (ع) به سراغ خورشيدپرستان و ماهپرستان ميرود. در اين آيات هم او با استدلالهايي کنايي، گمراهي آن قوم را به آنها نشان ميدهد. در اينجا هم پيامبر خدا از روش استدلال مستقيم استفاده نميکند.
فَلَمّا رَأَي الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ ?َهْدِني رَبّي َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ
( انعام: ۷۷)
پس (ابراهيم عليه السلام به سراغ ماه پرستان رفت و) زماني که ماه درخشان را ديد گفت: اين پروردگار من است؛ سپس زماني که ناپديد شد، گفت: اگر پروردگارم (ماه) مرا هدايت نکند، حتماً از گمراهان خواهم شد.
علاوه بر اينها، خداوند در قرآن کريم بارها با انسان (به طور اعم) به کنايه و تمثيل سخن گفته است. در واقع خداوند براي «شيرفهم» کردن انسان از تمثيل و تشبيههايي استفاده ميکند که ظرافتهايي دارند.
وَ اغْضُض مِن صَوتک إنّ انکرَ الأصواتِ لَصَوْتُ الحمير
(لقمان:۱۹)
و در سخن، آرام سخن گو (نه با فرياد بلند) که زشتترين صداها بانگ خران است.
اين آيه از دو بخش تشکيل يافته که از لحاظ بياني و ساختار ادبي متمايز از يکديگرند. بخش اول آيه، يک پيام روشن را ارائه مي کند (آرام سخن بگو)، ولي بخش دوم به صورت غير مستقيم و با بهره گيري از استعاره صداي ناهنجار حيواني، بلند سخن گفتن را ناپسند ميشمارد. چه بسا اگر تنها پيام جدّي و مستقيم مطرح ميشد، بسياري به آن توجّه نميکردند، ولي همين که پاي مقايسه خود با يک حيوان (الاغ) به ميان ميآيد، هر انساني دوست دارد که از اين مسئله دوري کند.
وَ لا تَمْشِ فِي اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً
(اسراء: ۳۷)
و در زمين با تکبر راه مرو؛ چرا که نه ميتواني زمين را بکني (با راه رفتن) و نه به اندازه کوهها بلندخواهي شد. پس اندازه خود را بشناس و متواضع باش.
مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ ?َحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ ?َحْمِلُ أَسْفارًا.
(جمعه: ۵)
مَثَل کساني که تورات بر آنها بار شد، امّا آنها آن را حمل نکردند (عمل نکردند) همانند مثل الاغي است که کتاب ها را حمل ميکند (و نميداند کتاب چيست و در آن چه نوشته است).
اين آيه در مذمّت کساني است که پيغامهاي وحي را از زبان پيامبر ميشنوند اما به جان پذيراي آيات نيستند. خدا در اين آيه نيز با تمثيلي ظريف آنها را به الاغي که کتاب حمل ميکند، تشبيه ميکند.
در آيه ديگري ميفرماييد: أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.
(اعراف: ۱۷۹)
آنها مانند چهارپايان و بلکه پست تر از آنها هستند.
فمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَ?ْهِ ?َلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ ?َلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ… .
(اعراف: ۱۷۶)
(پس بخوان بر آنها حکايت بلعم باعور را که آيات خود را به او عطا کرديم و او عصيان کرد…) پس مَثَل او و حکايت حالِ او به سگي مي ماند که چه او را دنبال کني و چه به حال خود رها کني عُوعُو مي کند (پارس مي کند). اين است مَثَل مردمي که آياتِ خدا را بعد از علم به آن تکذيب کردند.
منبع
تاريخ طنز و شوخ طبعي/ دکتر علي اصغر حلبي/ انتشارات بهبهاني ????
نمايى از طنز دينى / ولى الله عظيمى / مرکز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما ۱۳۸۳