هنر ادبي انتقاد از طريق استهزاء، قسمت دوم
در يادداشت نخست گفتيم که؛ به طور معمول يک اثر طنز در تمامي جزئيات خود طنز نيست. اين مسئله متأثر از ابزارهايي است که طنزپرداز براي خلق اثر خود از آن بهره ميبرد. ابزارهايي همچون تسخر، استهزاء، شوخي، مطايبه و گاه هزل و هجو. …
يادداشت اول را از اينجا بخوانيد.
هنر ادبي انتقاد از طريق استهزاء، قسمت دوم
در ادامه، به دو غزل و دو قطعه نيمايي از مجموعه «دلقک و شاعر دربار» ? ، اثر دکتر اسماعيل اميني ميپردازيم و سعي خواهيم کرد از طنزي بگوييم که معمولاً از تعريف عام دور ميماند. در غزلي با عنوان «در خزان» (ص?) با تصوير فضايي تراژيک روبرو ميشويم که با اضافه شدن بيت دوم بهتر است بازگرديم و بيت نخست را در پرتو بيان بيت دوم بخوانيم.
وه چه شوم و وحشتناک زرد در خزان مردن
سرو بودن و آخر در تنور نان مردن
در پرتو بيت دوم است که متوجه ميل خود خواسته سوژه طنز در رسيدن به عاقبتش ميشويم.
ترس من نه از مرگ است ميهراسم از ماندن
مثل ديگران بودن، مثل ديگران مردن
طنزي فاخر، خالي از خنده، همراه با توبيخ، آميخته به استهزاء و تأسف و در ادامه، استفاده از بياني آيرونيک براي به تصوير کشيدن گناهکاري سوژه مورد نظر.
برههاي پرواري از چراي بي عاري
سرنوشت شان باري بر در دکان مردن
آي باد غارتگر، از گناه ما مگذر
شيوه شقايقهاست سرخ و بي نشان مردن
اين غزل،نقدي گزنده و تلخ است که با بهرهگيري از هنرمندي شاعر در پرداخت طنز در اثناي ابيات، موقعيت و احوال تأسف بار و سزاوار نقد سوژه را به روشني پيش چشم مخاطب قرار ميدهد.
در بيت ماقبل پاياني نيز(پس از رجز شاعرانه بيت پنجم ) بيان طنز رخ نموده است.
با تو با توأم اي مرگ، ما حريف ميدانيم
در تبار ما رسم است رو به آسمان مردن
آي مرغ آتشزاد، قسمت کلاغان باد
هم در آشيان زادن، هم در آشيان مردن
غايت سرافرازي اهتزاز بر دار است
جان بي قرار ما، فدي? چنان مردن
اين رويه در غزل «من ايستادم» (ص??) به گونه اي ديگر اتفاق افتاده است.
با طعنه به تعريف عام پيروزي و شکست؛ در بيت دوم، سبب تناقض نمايي بيت اول بر ما روشن ميشود.
موضع دو بيت نخست، انتقادي است بر فضاي حاکم و رايج در ميان عموم يک اجتماع. تعريضي به تعريف عام گروهي که سر در جهل و ناداني خود فروبردهاند.
من ايستادم اما فراز قله پست
من ايستادم اما خوشا کسي که نشست
من ايستادم اين سان صبور و پا بر جا
چه بود حاصل صبرم؟ شکست پشت شکست
ولي صداي شکست مرا کسي نشنيد
شبيه سنگ مزاري که در سکوت شکست
شکست سنگ ولي خوابها نميشکند
کجاست ناله شب زنده دار و نعره مست؟
چه سود از وزش باد و موج در مرداب؟
که موج وهم ميان سرابها هم هست
به موج و باد مگر زنده ميشود مرداب
که سر به باد سپردند قوم مرده پرست؟
راوي از تصوير کردن احوال خويش در ميان سوژه مورد نظرش(هم پالکيهاي ديروز) به تصوير کردن احوال سوژه(مانده در خويش و شعار خويش و رکود خويش) سوق مييابد و پس از طعنه سه بيت نخست، طي سه بيت ديگر به تسخر و توبيخ و استهزاء سوژه ميپردازد. اين بيان در دو بيت ادامه شعر با هنرمندي اوج ميگيرد و در دو بيت پاياني با بياني کنايي فروکش ميکند.
در اين خيال که هر قطره ميشود دريا
اميد، قطره به قطره به يکدگر پيوست
اين بيت که ظاهري اميدوارانه دارد، مقدمهاي
ميشود تا ضربه طنز بيت بعد کاملاً مهلک و کاري باشد
به هرچه جاري و پيوسته بود پيوستيم
زمانه، جاري و پيوسته هرچه بود گسست
طنزي فاخر و البته بسيار تلخ که نه تنها مفرح و حتي خنده انگيز نيست، بلکه لبخند تلخ نيز به بار نميآورد. و خاکستري که نهايتاً بر جاي ميماند.
چه مانده است بجز باد سرد افسوسي
از آن اميد و از آن زنده بادها در دست؟
به غبطه ميگويم خوشبهحال قاصدکي
که رفت بر باد اما به باغ اميد نبست
اين دست طنز ارجمند در شعري کوتاه با نام «جلاد?»(ص??) با بياني آيرونيک اجرا شده است. تصويري موحش از وضعيت انسان در دو سوي يک موضوع.
شبي پرکار طي شد
همچنان در خواب سنگين شهر بي فرياد
به خانه ميرسد جلاد
بار خستگي بر دوش
چراغ خانهاش روشن
چراغ خانههاي ديگران خاموش
و شعر کوتاه «جلاد?» (ص??) را که نقدي گزنده است بر سکوت و بي خبري شاعر از همه جا بي خبر و سر در لاک شعر؛ همراه با توبيخ و استهزاء
چه فرصتي شاعر!
مجال خواندن يک عاشقانه منظوم
ميان نعره جلاد و ناله محکوم
چه فرصتي شاعر!
چه بزدلانه! چه شوم!
اطلاعات