طنز با کلاس

 

وقتي مي‌گوييم “شعر طنز” بلافاصله  ابياتي از اين قبيل به يادمان مي‌آيد:

۱- من که در اشعار خود لاف شجاعت مي‌زنم

از خدا مي‌ترسم و از قسط و از مادرزنم

 

۲- دلم گرفته و ميل چلو خورش دارم

گرسنه‌ مي‌شوم، از ياد مي‌رود يارم

 

انگار بيشتر وقت‌ها انتظار داريم شعر طنز، يک شوخي ساده و با نمک، يا يک تناقض و غافلگير?ِ دم دستي داشته باشد؛ تا شعر را بخوانيم و بخنديم و براي ديگران تعريف و بازنشر کنيم.

 

اما نوعي از شعر طنز هم هست، که  خند? ناگهاني ايجاد نمي‌کند. حتي ممکن است براي کساني که با عجله شعر مي‌خوانند، هيچ نکت? طنزآميزي نداشته باشد. اين گونه  شعرها را اگر با دقت بخوانيم و در کلمات و اشارات‌شان دقت کنيم، به نکته‌هايي ظريف و ارزشمند مي‌رسيم.

 

اين بيت سعدي را ببينيد:

رقيب کيست که در ماجراي خلوت ما

فرشته ره نَبَرَد تا به اهرمن چه رسد   (کليات سعدي صفحه ۶۳۷)

 

“رقيب” کسي است که مراقبِ معشوق است. ممکن است پدر او باشد، يا برادرش، يا مأمور پادشاه که مراقب شاهزاده خانم است، يا کسي که او نيز به معشوق نظر دارد؛ که اين معناي اخير، در روزگار ما رايج‌تر از بقي? معاني رقيب است.

سعدي مي‌گويد: رقيب نمي‌تواند از ماجراي خلوتِ ما (يعني خلوتِ عاشق و معشوق) سر دربياورد. اصلاً فرشته هم به اين ماجرا راهي ندارد.( چون فرشته‌ها از عشق، بهره‌اي ندارند. حافظ مي‌گويد: فرشته عشق نداند که چيست قصه مخوان)

بله سعدي مي‌گويد حتي فرشته هم به ماجراي خلوتِ عاشق و معشوق، راه ندارد تا چه رسد به اهريمن، يعني شيطان. حالا بر مي‌گرديم به اول بيت و مي‌بينيم که منظور سعدي از “اهريمن”، همان رقيب است.

پس دل‌مان خنک مي‌شود وقتي مي‌بينيم که سعدي، حق رقيب را کف دستش گذاشته است؛ رقيبي  که مي‌خواهد مزاحمِ خلوتِ عاشق و معشوق بشود.

سعدي مانند هم? عاشقان، از رقيب خوشش نمي‌آيد اما چون استاد سخن است، مثل عشاق نابلد، عصباني نمي‌شود و مثلاً نمي‌گويد که رقيب، سرخر است.

 

رقيبِ نامتناسب چه اهلِ صحبتِ توست؟

که طبعِ او همه نيش و تو سر به سر نوشي    (کليات سعدي صفح? ۸۹۳)

 

صحبت، در زبان عربي به معناي همراهي و دوستي است. در زمان سعدي هم به اين معنا بوده است. پس منظور سعدي اين است که اين رقيب که طبيعتش نيش زدن است به دردِ همراهي معشوقِ شيرين رفتار نمي‌خورد و نامتناسب است. در حالي که اتفاقاً هر جا که نوش است، يعني عسلِ شيرين، زنبورِ نيش‌دار هم همان جاست. حالا متوجه شوخي سعدي مي‌شويم. درست است که زنبور، همراه عسل است و صاحب اصلي آن است و از عسل محافظت مي‌کند (مثل رقيب که مراقبِ معشوق است) اما آدم که دلش مي‌خواهد از عسل، دهانش شيرين بشود، لابد از زنبور خوشش نمي‌آيد. درست مثلِ گُل که از خار مي‌رويد و خار نوعي نگهبان و مراقب گل است و بعضي وقت‌ها موقعِ چيدنِ گل، دستِ آدم را زخم مي‌کند. سعدي در بيت بعدي همين غزل، به اين موضوع هم اشاره کرده است که رقيب مانند خاري است که در مجاورتِ گُل است و مزاحم است:

 

به تربيت به چمن گفتم اي نسيم صبا

بگوي تا ندهد گُل به خار چاووشي

 

  (اگر توقع داريد که نشاني اين بيت را بنويسم معلوم مي‌شود که خيلي با هوش‌ هستيد.)

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313457
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.