تقديم به ساحت مقدس حضرت عباس (ع)

دست (تقديم به حضرت عباس (ع) )

شعري از زنده ياد ابوالفضل زرويي نصرآباد

 

شراره مي‌کشدم آتش از قلم در دست

بگو چگونه توان بُرد سوي دفتر دست؟

قلم که عود نبود، آخر اين چه خاصيتي‌است

که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حديث حُسنِ تو را نور مي‌برد بر دوش

شکوه نام تو را حور مي‌برد بر دست

چنين به آب زدن، امتحان غيرت بود

وگرنه بود شما را به آبِ کوثر دست

چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند:

به ذوالفقار مگر برده است حيدر دست؟

براي آن‌که بيفتد به کار يار، گره

طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست

شد اسب، کشتي و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بريده باد دو دستي که با اميدِ امان

به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بينداز دست و دوست بگير

چنين معامله‌اي داده است کمتر دست

صنوبري تو و سروي، به دست حاجت نيست

نزيبد آخر بر قامتِ صنوبر، دست

چو شير، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد

به حملِ طعمه نيايد به کار، ديگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضايل مشک

به اتفاق به دندان گرفت لشکر، دست

هواي ماندن و بردن به خيمه، آبِ زلال

اگر نداشت، چه انديشه داشت در سر، دست؟

مگر نيامدنِ دست از خجالت بود

که تر نشد لبِ اطفال خيل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طيار بال و پر مي‌زد

شنيده بود؛ شود بال، روز محشر، دست

حکايتِ تو به ام‌البنين که خواهد گفت

وز اين حديث، چه حالي دهد به مادر دست؟

به هم‌دلي، همه‌کس دست مي‌دهد اول

فداي همتِ مردي که داد آخر دست

در آن سمومِ خزان آن‌قدَر عجيب نبود

که از وجودِ گلي چون تو، گشت پرپر، دست

به پاي‌بوس تو آيم به سر، به گوشه چشم

جواز طوف و زيارت دهد مرا گر دست

نه احتمالِ صبوري دهد پياپي پاي

نه افتخار زيارت دهد مکرر، دست

به حکم شاه دل، اي خواجه، خشتِ جان بگذار

ز پيک يار چه سر باز مي‌زني هر دست؟

به دوست هرچه دهد، اهل دل نگيرد باز

حريف عشق چنين مي‌دهد به دلبر دست

 

آب بقا (نذر ساقي کربلا)

شعري از عباس احمدي

 

آمدي تا که بفهميم وفا يعني چه

بذل خون در قدمِ خون خدا يعني چه

 

همه از  پنجه سقاي ادب دانستيم

معني پنج تن آل عبا يعني چه

 

رفت و برگشت تو از  علقمه  آموخت به ما

 معني مَروه چه بوده است و صفا يعني چه

 

 آمدي و به همه بعدِ علي فهماندي

راز  شقّ القمر و فرق دو تا يعني چه

 

چشم دادي که نيافتد به حرم، چشم کسي

ياد دادي به دو عالم که حيا يعني چه

 

آب بر آب فکندي که بدانند آن قوم

هست دريا چه کسي؟ آب بقا يعني چه

 

دم آخر که تو را يافت برادر، بي دست

ديد فرياد اخا ادرک اَخا يعني چه

 

 

 

دريا رسيد بر لب دريا و تشنه ماند

شعري از عبدالله مقدمي

 

لبخند زد به خواهش لب‌ها و تشنه ماند

دريا رسيد بر لب دريا و تشنه ماند

 

آخر شکافت مشک و به خاک اوفتاد آب

چک‌چک‌ چکيد بر سر دنيا و تشنه ماند

 

ابر آمد از تمامي عالم، سياه، سرد

شد خيس از  تنفس رويا و تشنه ماند

 

دريا دلش ز چشمه‌ء «آن چشم» آب شد

حسرت گذاشت بر دل صحرا و تشنه ماند

 

دنيا چه در برابر خود ديد؟ مشک آب…

افتاد در برابر سقا‌ و … تشنه ماند

 

رازي است راز دوست که غير از لب است و آب

نگشود پيش غير، معما و تشنه ماند

 

آن ابر تير خوردهء افتاده روي خاک

باريد روي تشنگي ما و تشنه ماند

 

دريا دويد تا لب عباس و بازگشت

ماهي رسيد تا لب دريا و تشنه ماند

 

 

تقديم به حضرت عباس(ع)

شعري از صابر قديمي

 

رعناترين سروي و گل‌ها عاشقونه، دلگرم زير سايه‌ي تو جا گرفتن

بي‌آبروها آبو روي باغ بستن، بي‌آبروها آبو از دريا گرفتن

 

اونايي که با داس ياسو چيده بودن، تيغ و تبر رو دست مشتي مست دادن

از دست گل‌ها، آه! کاري بر نيومد، وقتي که دستاي تو رو از دست دادن

 

مشک تو غرق اشک بود و ناله مي‌کرد، مي‌ديد دريا دست امواج سرابه

لبريز بغضي تلخ بود و غصه مي‌خورد، ابري که مي‌ديد آرزوش نقش بر آبه

 

سينه به سينه عشق تو تکثير ميشه، عشق تو توو چشم عزادارات پيداست

از لحظه‌اي که پرچمت افتاد رو خاک، هر جاي دنيا پرچمت بي وقفه بالاست

 

دستي بکش روي سرم، آروم بگيرم، درمون دردي و قرار بي‌قراري

دستاي تو پيش خدامون رد نميشه، توو حل هر مشکل فقط تو دست داري

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313445
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.