سلطان ماسک

 

اين من که خراساني ام و ساکن تهران
بي ماسک پريشانم و با ماسک پريشان

تاچند پيامک بدهم گل بفرستم
تا چند به ياد تو دهم آب به گلدان

تاکي بنويسم غزلي با دل زخمي
تا کي بنشينم تک و تنها لب ايوان

تا چند دوسه شکلک بوسه بفرستم
تا چند«سر خط» تو و من «نقطه»ي پايان؟

چشمان تو با ماسک، غزالي است که خفته است
در خاطره خاک هنرخيز خراسان

هر چند که دلتنگ نگاه توأم، اما
بي ماسک نيا پيش من، اي پسته خندان

بي ماسک نرو سوي اداره، سوي شرکت
بي ماسک نرو پارک، نرو کوچه خيابان

بي ماسک نرو «هايپر» و «ميدان تره بار»
بي ماسک نخر ماست، نخر دوغ، نخر نان

بي ماسک نرو بوکس، نرو کُشتي و فوتبال
بي ماسک نرو دشت، نرو کوه و بيابان

هرچند در «اين برهه حساس کنوني»
ماسک و ژل و الکل نبُوَد فَتّ و فراوان

امروز اگر ماسک نداري، نرو بيرون
مجبور شدي رفتي اگر، هان پسرم هان!

آن صورت مردانه خود را همه روز
با هرچه و هر چيزِ دم دست بپوشان

اي ماسک! به قربان تو که بي ژل و بوتاکس
چين‌هاي مرا کرده‌اي از آينه پنهان

اي ماسک. عزيز دل من! اهل کجايي؟
در پستوي انبار کِه يا داخل انبان؟

بسيار گران هستي و ناياب، از اينرو
شهري است به دنبال تو، ترسيده و ترسان

اي ماسک! کجايي که به دنبال تو چندي است
از خويش هراسانم و از خلق گريزان

يک روز به دنبال تو و روي قشنگت
رفتيم من و «کامله» و« کامي»و «کيوان»

رفتيم سوي مولوي و ناصر خسرو
رفتيم سوي گمرک و ميدان خراسان

رفتيم منيريه و فردوسي و بازار
رفتيم به دنبال تو هر حجره و دکان

ديديم به هر رنگ تو را داخل مترو
ديديم تو را در سبدي کنج خيابان

ديديم تو را صدر نشين همه اجناس
ديديم تو را زينت دکان عزيزان

ديديم تو را همقدم حاجي و باجي
ديديم تو را همنفس دارو و درمان

ديديم تو را در قفسه، کنج مغازه
ديديم تو را دغدغه دکتر و دربان

ديديم تو را سبز، تو را قهوه اي سير
ديديم تو را صورتي وآبي کم جان

ديديم تو را گل گلي و خط خطي و مات
ديديم تو را جدي و ديديم تو را «فان»

ديديم، ولي قيمت و قدر تو گران بود
ديديم، ولي نيستي اي بي پدر ارزان

ديديم حقوق همه، هرجا به ريال است
اما همه جا قيمت و قدر تو به تومان

يک روز به دنبال تو گشتيم ونديديم
آنگونه که مي‌خواستم، اي هديه «ووهان»

القصه که شب آمد و ماسکي نخريديم
القصه که تو گم شده بودي توي تهران

با تاکسي و آژانس؟… نه، با متروي دولت
دلخسته و سرخورده و افسرده و نالان

رفتيم سوي خانه خود، زارتر از زار
رفتيم همه خسته و دلمرده، پشيمان

گفتم چه کنم، چاره اين کار چه باشد
تا چند به دنبال تو سرگشته و حيران؟

در «جعبه جادو» نظري کردم و ديدم
آقاي معاون زده يک ماسک از آن سان

فکري به سرم زد که بدک نيست بدوزم
من هم دوسه تا ماسک، همين لحظه، همين آن

رفتم سر يک بقچه بسيار قديمي
برداشتم از داخل آن مانتوي«مرجان»

بر داشتم از داخل آن يک دوسه جوراب
بر داشتم از داخل آن پالتوي «پژمان‌»

بر داشتم از داخل آن هرچه که ديدم
پيراهن و پيژامه و شلوارک «اشکان»

بر داشتم ازداخل آن چادر و چارقد
روپوش «پريدخت» و کت روشن «پيمان»

قيچي زدم و دوختم وکار شروع شد
با ياد خداوند جهان، ايزد منان

از خشتک پيژامه، دوسه ماسک درآمد
بيست و دو سه تاي دگر از پاچه تنبان

جوراب «علي» ماسک شد و دوختم آن روز
هفتاد و دوسه ماسک نو از چادر مامان

پنجاه و دوتاي دگر از چارقد «بي بي»
هفتاد و سه تاي دگر از کاپشن «مژگان»

بيست و دوسه تا «فيت»و جوانانه در آمد
از روسري «سوسن» و شلوارک «ساسان»

شد ماسک زنانه، کت و شلوار سفيدم
ماسک «زُرويي» دوختم از چادر«افسان»

دادم دوسه تايي به زن و بچه دايي
دادم دوسه تا ماسک زنانه به رفيقان

«کامي» دوسه تا، «مائده» ده تا و خلاصه
بردندهمه: «زهره»،«زري»،«بدري»و«باران»

ديدم که زياد آمده، ماندم که چه سازم
گفتم بفروشم که کنم «سودَکي» از آن

کرديم بساط آخر شيراز شمالي
کرديم بساط اول دروازه شمران

يک چند شدم ماسک فروش ته بازار
القصه که با ماسک شدم قاطي مرغان

ديدم که عجب کار پر از منفعتي هست
هم خير در آن باشد و هم سود فراوان

يک سايت زدم، بي برو برگرد خريدند
ماسک «زُرويي»را همه در لحظه و در آن

نانم توي روغن شد ازآن روز که پيچيد
آوازه ماسک «زُرُويي» بين جوانان

اوضاع به هم خورد و شدم حاجي بازار
اوضاع به هم خورد و شدم در صف اعيان

القصه که با ياري حق در ته بازار
يک حجره خريديم ولي در حد امکان

حالا زده‌ام شعبه اي از آن سر«جُردن»
حالا زده‌ام شعبه به هر گوشه ايران

در مشهد و اهواز و اروميه و شيراز
در بابل و بابلسر و گاليکش و گرگان

در کيش و کلات و کهک و قرچک و قاين
در قروه و قزوين و قم و قمصر و کاشان

حالا شده‌ام ماسک فروشي که بِرَندش
دارد همه جا مشتري از عامي و اعيان

حالا شده‌ام ماسک فروش سر بازار
حالا شده‌ام عمده فروش دم ميدان

اين لطف خدا بود که گويند چو خواهد
آباد شود با نظري خانه ويران

اين لطف خدا بود که يک آدم عامي
از ماسک فروشي بشود يکشبه «سلطان!»

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313427
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.