يادماني براي حسن توفيق

 

خنداندن مردم، کار سختي است و اگر آن مردم ايراني باشند که ديگر اسمش کار نيست و کارستان است. مرحوم حسن توفيق ، مرد اين ميدان سخت بود و از پس ما ايراني‌ها برمي‌آمد. او يکبار با «شرمسار خشن» و بار ديگر با «ميرزا قشمشم» مي‌کوشيد تا مخاطب را بخنداند و البته چيزي را به او بفهماند و حرفي را برساند. او تو را مي‌خنداند و بعد دردت مي‌گرفت. درد وطن! درد فهميدن! و اين همان جرم بزرگ نشريه او بود که کار را به توقيف توفيق کشاند.

 

بگذاريد تا قصه را از آخرش برايتان تعريف کنم. يکي از ايده‌هاي آنچناني و آن هماني تا نبيني نداني او، به تاسيس «حزب خران» و تيپ‌سازي‌هاي طنزآميزش براي رجال و شخصيت‌هاي سياسي عصر بي کفايت‌ها بر مي‌گردد.

حزب خران ، يک تشکل من درآوردي و يک بهانه بود براي بيانيه‌هاي پر سر و صدايي که مردم براي خواندنش سر و دست مي‌شکستند. حتي کارت عضويتي با عکس و مشخصات خودش درست کرده بود که آن را تا همين اواخر داخل همان کيف قهوه‌اي معروفش نگه داشته بود. انگار که يک سند مهم تاريخي را در اختيار دارد که نبايد دست غريبه‌ها بيافتد. کارت عضويت حزب خران!

مي‌گفت که افراد بايد در اظهارنامه‌اي، علل خريت خود را توضيح مي‌دادند و اگر قبول مي‌شدند، آنگاه برايشان کارت عضويت صادر مي‌شد. کار توفيق همين بود که خوانديد. از چپ و راست به آنهايي که اسمشان مسئول بود، مي‌تاخت و حسابي آنها را مي‌نواخت و چون زير بليط هيچ دار و دسته سياسي نبود، پس همه خاطرش را مي‌خواستند.

مجله آنقدر طرفدار داشت که فردي مطالب نشريه را در کوچه و خيابان مي‌خواند و ديگراني هم دور او حلقه مي‌زدند و گوش مي‌دادند. هفته نامه بفروش بود و بسياري از افراد صاحب نام از خدايشان بود تا در آن نام ونشاني داشته باشند و ديده شوند.

 

شراکت زورکي

 

کار به جايي رسيده بود که خيلي از مقامات دولتي که دنبال منفعت سياسي بيشتر بودند، دست به دامن توفيق مي‌شدند که آنها را هم بازي دهد. حتي حاضر بودند به قيمت فحش خوردن هم که شده، افتخار حضور در اين نشريه را داشته باشند. خيلي‌ها حاضر به اين کار بودند. خيلي‌ها از جمله هويدا، نخست وزير وقت!

او تلاش ‌کرد تا «توفيق» را به تيم خودش بياورد و هر وقت حسن آقا را مي‌ديد، مي‌گفت که با ما باش و پولش را هم بگير؛ اما توفيق به او گفت که عضو حزب خران است و نمي‌تواند با هويدا همکاري کند. همين جا بود که عضويت در حزب خران، کار و بار مجله را به هم ريخت. آن را چهار بار توقيف غيرقانوني کردند و تا مي‌توانستند، چوب لاي چرخ برادران توفيق گذاشتند و فقط جنگجويي مثل حسن توفيق بود که مي‌توانست کم نياورد و کوتاه نيايد و هر چهار بار بجنگد و نشريه را از توقيف دربياورد. حتي يکبار هم هويدا پيشنهاد کرد که اگر با او شراکت کند، نشريه را ?? ساعته از توقيف خارج مي‌کند. حسن آقا هم گفت که فکر مي‌کند و جواب مي‌دهد. آخرش نامه اي نوشت و گفت:«من با حضرت عباس شريک مي‌شوم، با اميرعباس نه!»

بعد از بالا و پائين‌هاي فراوان، بالاخره توفيق از نفس افتاد و صداي مردم در گلو شکست. عباس توفيق که رئيس هيأت تحريريه هم بود، در جايي گفته است که در تمام آن سال‌ها، به خاطر اينکه تن به درباري شدن ندادند، تاوان دادند و عاقبت تمام نشريات «توفيق» توقيف شد. بعد از آن بود که چند شماره از مجله را مخفيانه چاپ و نسخه‌هايي از آن را به مراجع قانوني ارسال کرد، اما از اين آتش هم آبي گرم نشد و توفيق به تاريخ پيوست.

 

داستان حسن و توفيق

 

حسن توفيق و برادرانش حسين و عباس، از نوه‌هاي خواهري حسين‌خان توفيق، بنيانگذار روزنامه توفيق بودند. حسن درس خوانده دارالفنون بود و پس از آن،از رشته حقوق دانشگاه تهران سر درآورد. او مدتي را حقوق بگير وزات دارايي بود. در آن دوره بود که طبع طنزش، پايش را به نشريه توفيق باز کرد و در چشم به هم زدني،او را تا سردبيري توفيق به پيش برد.

خالق امضاي «شرمسار خشن» با راهنمايي‌هاي روح‌الله داوري که از کاريکاتوريست‌هاي کاربلد و آدم حسابي‌هاي نشريه بود، کار را يادگرفت. داوري دست او را گرفت و پا به پا برد تا از او يک کاريکاتوريست حرفه‌اي ساخت که آبروي نشريه شد و با کاريکاتور‌هاي نمره يکش، شش دانگ صفحه يک نشريه را به نام خود زد.

 

تاريخ توفيق، به روزگار قبل و بعد او تقسيم مي‌شود. مجله توفيق قبل از او با آثار متنوعي از خطيبي، خرسندي و محصص چاپ مي‌شد، اما حسن توفيق که آمد، ديگر جا براي ديگران در خاطره مخاطبان تنگ شد و مردم فقط «شرمسار خشن» و«ميرزاقشمشم»را به جا مي‌آوردند.

 

پاتوق فکر بکر

 

او با ايده زيرنويسي در کاريکاتورها، ترکيبي از تصوير و کلمه را به روي جلد برد و روزگار کاريکاتورنويسي را تکاني داد و البته که اين زايش‌ها نتيجه رويش کارگروهي بود. به قول فريده توفيق، دفتر مؤسسه در خيابان استانبول، ضلع غربي خيابان لاله زار، شماره ??? به پاتوق هم‌انديشي مبدل گشته بود: «اکثر سوژه‌هاي توفيق و کارتون‌هاي آن، محصول جلسات توفيق بود. اين جلسات يکشنبه و سه‌شنبه تشکيل مي‌شد. براي اعضاي جلسه، شنل‌هاي مخصوص سرمه‌اي‌رنگ و کلاه‌هايي شبيه کلاه توفيق، و براي رئيس جلسه هم کلاه پشم‌دار در نظر گرفته شده بود. … »

وقتي که جلسه تمام مي‌شد و سوژه صفحه اول تصويب مي‌شد، آقاي توفيق مي‌گفت که از خيابان چند نفر را بياورند وسوژه را براي آنها بخوانند و ببينند که آيا متوجه مي‌شوند يا نه؟!… او مي‌خواست تا مطالب براي مردم مبهم نباشد و حرفش را بفهمند و نيشش را بشنوند. او به قدري خيالش از خودش راحت بود و خاطرش جمع که بزرگترين ريسک تمام تاريخ يک نشريه را انجام داد و يک ايده عجيب و غريب ديگر را رو کرد.

 

باورتان مي‌شود که مجله اي تيتر بزند که: «بعد از فروش، پس گرفته مي‌شود»؟! فکرش را بکنيد. بخوانند و پس بياورند و پولش را بگيرند و بروند. کافي است که يک هفته، اين کار جا بيفتد تا آن نشريه به خاک سياه بنشيند. اما حسن توفيق اين کار را کرد و جالب آنکه عده بسيار کمي‌از مخاطبان مجله را پس آوردند. به هر حال، خاطرت که عزيز باشد، کسي تو را پس نمي‌دهد.

 

جهان بي توفيق

 

حالا ديگر سالها گذشته است و نه مجله توفيقي در کار است و نه حزب خراني در کارزار. داريم خود را به جهان بي توفيق عادت مي‌دهيم و دلمان به همان خاطره‌هاي خوشايند خوش است. درباره اينکه چرا يکي مي‌شود حسن توفيق و اسمش کار متر و معيار را مي‌کند، بايد دنبال چيزي فراتر از طرز نوشتن گشت که اسمش «طرز زندگي» است. او مرامنامه‌اي نوشته شده بود و قسمنامه‌اي تهيه کرده بود که هر کسي مي‌خواست با «توفيق» همکاري کند و در مکتب توفيق ياد بگيرد، بايدهرچه مي‌آموخت را فقط در راستاي مصلحت ايران به کار مي‌برد. او پاکيزه زندگي کرد و البته که دستمال تميز، شيشه آلوده را هم پاک مي‌کند. به قول عمران صلاحي : «درعمرش دنبال هيچ‌گونه برنامه غيربهداشتي نرفته است. دوستانش لطيفه‌اي ساخته بودند و مي‌گفتند حسن‌آقا ديشب رفته الواطي، دوتا چاي پررنگ خورده!»

او هميشه نان تميز خورد. نان وطن جان را خورد وحرص و جوش آبادي اش را. ياد شاعرانه حسن خواجه‌نوري براي او به خير:

«توفيق مجسـم، حسن‌آقا اينجاسـت
شاديم و نگنجيم ز شادي در پوسـت

از محفل توفيق به‌جـز ذوق مجـوي
کز کوزه همان برون تراود که در اوست» /   روزنامه اطلاعات

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313369
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.