طنزشناسي کتاب مستطاب «آبنبات پسته‌اي» – قسمت اول

 

«آبنبات پسته‌اي» جلد دوم سه‌گانه آبنبات‌ (هل‌دار، پسته‌اي، دارچيني) است. نامبرده داستاني طنزآميز است. داستاني که روايتش با طنز آميخته شده تا جذابيت و شيريني بيشتري داشته باشد. البته از نويسنده طنزپرداز سابقه‌داري به نام «مهرداد صدقي» نمي‌توان انتظاري کمتر از اين داشت. بنابراين طنز را در تار و پود داستانش تزريق کرده تا حال مخاطبش را خوب‌تر کند و انصافاً به خوبي از پس اين کار شايان برآمده است. فلذا دمش گرم! در اين يادداشت رمز موفقيت اين کتاب پُرفروش را که به چاپ شونصدم رسيده چنان فاش خواهيم کرد تا همگان تحقيقاً ايمان بياورند به آغاز فصل طنز و اين حقيقت محض که: طنزپردازي علاوه بر هنر، علم هم مي‌باشد!

 

درباره داستان

داستان، روايت بخش‌هايي ديگر از زندگي محسن، نوجوان بجنوردي (۱۵-۱۴ ساله) در اواخر ده? شصت و اوايل ده? هفتاد (سالهاي بعد از جنگ يا همان سالهاي سازندگي!) و ماجراهاي شيرين و دلنشين آن سالهاي زندگي‌اش از زبان بامزه و طنزآميز اوست. اين داستان ۳۵۱ صفحه‌اي به ۱۸ قسمتِ مسمّاي مشخص تقسيم شده که هر قسمت به روايت موضوع (عنوان) همان قسمت مي‌پردازد. اين تقسيم‌بندي هوشمندانه، علاوه بر اين‌که کتاب را خواندني‌تر کرده، اين امکان را فراهم آورده که خواننده کتاب را فصل‌به‌فصل، با استراحت و در چند نوبت بخواند.

 

نامگذاري و طرح روي جلد

 

«آبنبات پسته‌اي» علاوه بر خوشمزگي و چسبندگي منحصر به فردش، به دليل اعلايي پسته و کيميا بودنش در برهه حساس کنوني، نام مناسب و بامسمايي براي اين داستان بامزه و طنزآميز است که با توجه به نقش اول داستان (محسن) که نوجواني شکمو (يا به قول بجنوردي‌ها نفسوک) است، مسمايش بيشتر هم شده است. اما بر همگانِ چندگانه‌شناس واضح و مبرهن است که دليل ديگر (و شايد دليل اصلي) اين نامگذاري، پيروي از اصل اول قانون اساسي چندگانه‌سازي، يعني نگه‌داشتن رکن اصلي عنوان اثر نخستين (آبنبات هل‌دار) يعني «آبنبات» است و شايد چون عناويني مثل «آبنبات هل‌دار ۲» (به تقليد از مثلاً «ترميناتور») يا «بازگشت آبنبات هل‌دار» (به تقليد از مثلاً «بتمن») يا «آبنبات هل‌دارتر» (عنواني ابتکاري) بيشتر به درد سينما و گيشه مي‌خورند تا ويترين و شيشه! نويسنده آينده‌نگرش در سالي که اتفاقاً سال اقدام و عمل هم نبوده است! براي عناوين چندگانه‌اش اقدامي اساسي کرده است؛ يعني با عوض‌کردن نوع آبنبات‌ها در عناوين، معضل نامگذاري عناوين بعدي اين چندگانه را به لطف انواع موجود (و حتي ناموجود) آبنبات کلاً حل کرده است. پس اگر عنوان کتاب چهارم اين مجموعه «آبنبات موزي» بود تعجب نکنيد!

 

درباره طرح روي جلد کتاب بهتر است سکوت کنم، چون مطمئنم هر چه در اينجا بگويم، بعداً در آنجا عليهم استفاده خواهد شد؛ ولي با طراحش روي پل صراط کار دارم، چرا که بنده ضعيف‌النفس را به خوردن جلد کتاب ترغيب و تحريک کرده است!

 

نامگذاري عناوين قسمت‌ها

 

از ميان عناوين قسمت‌هاي کتاب، عنوان هفت قسمتي که در ادامه خواهد آمد، شگفت‌انگيز و طنزآميزترند و ابتکار و هوشمندي در انتخاب يا ساخت آنها کاملاً محسوس است و اگر محسوس نيست، ايراد از گيرنده خواننده است نه فرستنده نويسنده! پس به آن دست نزنيد بلکه براي نويسنده دست بزنيد که اين‌قدر خلاق و ظريف و رند و بلاست.

 

  1. «جنگ برفک‌ها» براي قسمتي که به شيوع اپيدمي استراق صوت‌و‌تصوير (از کانالهاي شوروي) با کمک آنتن‌هاي تقويت‌شده با بوستر (تقويت‌کننده) اختصاص دارد.

 

  1. «سازندگي و برازندگي» براي قسمتي که در آن از آقا جواد (پدر سعيد و شوهر اعظم‌خانم) که راننده اداره جهاد سازندگي است و هر بار که از مأموريت برمي‌گردد يک بچه مي‌سازد و به نظر آقاجان (پدر محسن) بايد نشان «سردار سازندگي» را در اصل به او داد، چون هر سال تعداد بچه‌هايش مثل تورم افزايش پيدا مي‌کند.

 

  1. «حالت تحول» براي قسمتي که خان? محسن‌اينا به لطف خريد مبل‌هاي جديد و ميز نهارخوري و تخت‌خواب متحول شده است و بالطبع خوابيدن روي تخت‌خواب دست‌سوم پايه‌لقي که آقاجان از سمساري براي بي‌بي (که بعضي کلمات را با کلمات ديگري اشتباه مي‌گيرد) خريده است، او را (به قول خود بي‌بي) دچار حالت تحول مي‌کند.

 

  1. «مشت آهنين» براي قسمتي که در آن آقا نعمت (پدرزن دايي‌اکبر) که علي‌رغم اندام نحيف و شکستني و قدرت بدني کمتر از صفرش، ادعاي بروسلي‌بودن دارد و مشتِ آبکي آرامتر از نوازش پرِ مگسش را ضربه ناک-اوت‌کننده راکي مي‌داند، حريف (يا با تعريفي که از قدرت خودش مي‌کند لابد کيسه‌بوکس) مي‌طلبد.

 

  1. «راز رومئو و ژوليت» براي قسمتي که به ماجراي ارتباطات مشکوک و غلط‌انداز بي‌بي و شرخرش غلامعلي‌نفت?ِ هشتاد و چند ساله مي‌پردازد که اتفاقاً «هر دو دارند ز بي‌همسري خود گله چندان که مپرس!»

 

  1. «نامزدي» براي قسمتي که به کانديداتوري و انتخابات اختصاص دارد.

 

  1. «علم بهتر است يا قدرت» براي قسمت عروسي مليحه با آقاي دکتر. به اين دليل که قدرت‌پلنگِ بيسوادِ تازه از ژاپن برگشته هم يکي از خواستگارانِ مردود مليحه است و مليحه با آقاي دکترِ دانشگاه خودشان وصلت کرده است و همين‌ قدرت‌پلنگ مردود، در شب عروسي مليحه، با هنرمندي بي‌نظير (نمايش حرکات موزون و ناموزون ابداعي و ابتکاري با آهنگهاي خارجي) و قدرت بدني بالايش (حمل ديگ نيم‌تني!) سنگ تمام گذاشته است؛ اين نقيضه (علم بهتر است يا قدرت) که با تغيير جزئي ولي زيرکانه همان موضوع انشاي سرکار?ِ معروف ساخته شده است، عنوان طنزآميز شگفت‌انگيز و تحسين‌برانگيزي براي اين قسمت (قسمت آخر کتاب) است و الحق اگر «اسکار بهترين نامگذاري» داشتيم، بدون‌شک به عنوان اين قسمت تعلق مي‌گرفت و بايد به خاطر همين شاهکار، مهرداد صدقي را بوسه‌باران کرد.

اما به قول معروف «حسن مي جمله بگفتي ضررش نيز بگوي!» به نظر بنده احقر، عنوان «خرتر از موتوري» به علت احتمال رنجش خاطر و دست به زنجير و قمه بردن بعضي موتوري يا موتورسواران لطيف‌طبع و دل‌نازک و زودرنج از اين برچسب نچسب، عنواني بغض‌آلود و مغرضانه مي‌نمايد و بعيد مي‌دانم اهل معرفت و ادبا و ظرفا هم اين صراحت بيان را بپسندند. البته ما در حسن نظر عزيز دلمان مهرداد صدقي به موتوري و موتورسواران، سرِ سوزني ترديد نداريم؛ ولي ممکن است زبانم‌لال بعضي‌ها با نگذشتن از شر اين عنوان، در حُسن نظر مؤلف، سرِ جوالدوزي دچار ترديد و چه بسا تحقير شوند و با موتور به جانش سوءقصد کنند و به اين ترتيب، فرضيه بالا را از روش برهان خُلف ثابت کنند و حقانيت اين عنوان را به دليل اطمينان از «مرگ مؤلف» بپذيرند!

ضمناً به نظرم عنوان قسمت «وصيت‌نامه» چون به شرح وصيت‌نامه ترحم‌برانگير محسن براي جلب نظر «دريا» و «افسانه» اختصاص دارد، اگر «وصيت‌نام? عاشقانه» بود، جالب و طنزآميزتر بود.

باور بفرماييد نمي‌خواستم در اين يادداشت اصلاً کتاب را نقد کنم، چون خودم آن را نسيه خريده‌ام و اين چند خط هم که از دستم دررفته، به قولِ (با اندکي دخل و تصرف) زنده‌ياد استاد منوچهر احترامي، به علت «دررفتگي نقد از ناحيه دست» مرتکب شده‌ام، بنابراين اعدام لازم نيست، ببخشيد!

 

معرفي تعدادي از ابزارها و شگردهاي طنزپردازي به کار رفته در کتاب

 

۱) فنون لفظي

 

فنوني که ماده اصلي سازنده شوخي در آنها لفظ (واژه/کلمه) است و با حذف يا تغيير اين لفظ، شوخي هم از بين مي‌رود‌. از همين رو خيلي‌ها، فنون لفظي را بدون دسته‌بندي جزيي‌تر يعني کلاً «بازي با کلمات» مي‌نامند و خلاص! البته در استفاده از فنون لفظي، نبايد خيلي پيچيده عمل کرد و اصولاً بايد از الفاظ، جملات و ترکيباتي استفاده کرد که ساده، روشن و مفهوم باشند تا عموم مخاطبان آنها را بفهمند.

 

  • بازي با کلمات: طنزپرداز چون با ظرايف معنايي کلمات آشناست و به الفاظ تسلط خوبي دارد و همچنين ادبيات و دستور زبان را هم خوب بلد است، با بهره‌گيري از استعداد و امکانات آشکار و نهان الفاظ، از آنها به شکلي غيرمعمولي، بامزه و طنزآميز استفاده و حتي سوء‌استفاده مي‌کند و بالطبع مخاطب را قلقلک داده و مي‌خنداند. اساس خيلي از کاريکلماتورها و سخنان طنزآميز، بازي با کلمات است. مثال: ليوان نشکن، هنگام سقوط بشکن مي‌زند؛ هزارپا هيچ دستاوردي ندارد؛ تاک‌تيک ساعت، تيک‌تاک است؛ دواي زهر مار، نيشدارو است.

 

  • [محمد:] پارسالم [روزه] مِگرفتي؟ [محسن:] چند روزش کله‌گنجشکي، چند روز کامل، چند روزم با بيسکويتِ کارامل!

 

  • با اينکه داشت از بهشت‌رفتنش حرف مي‌زد، اما لبخندي شيطاني زد.

 

  • با آمدن مبلهاي جديد، مبلهاي قديمي رفتند توي زيرزمين … پشتي‌ها هم رفتند اتاق پشتي.

 

  • شعر اصلي را خواندم: اگر ازدواج کند يک نفر با بي‌بي‌جان / مي‌شود او پدر براي آقاجان! بي‌بي با اخم به من نگاه کرد. قبل از اينکه عکس‌العمل خاصي نشان بدهد، بلافاصله رفتم سراغ شعر دومي: اگر ازدواج کند بي‌بي‌ با غلامعلي / شود او هم پدر وَ هم غلامِ علي.

 

  • [دايي‌اکبر] دستم را رها کرد و با پشيماني گفت: محسن امروز اعصاب نداشتم، دست خودم نبود، به مادرت نگي دستتِ تاب دادما. [محسن:] باشه‌… [دايي‌اکبر:] دستت درد نکنه. [محسن:] دست تويم درد نکنه که ولم کردي تا دستم بيشتر درد نکنه!

 

  • پيرزن‌ها با ديدن غلامعلي در حالتي که هيچ شباهتي به ماجراي يوسف و زليخا نداشت، بلافاصله آستين‌هاي خود را پايين آورند؛ اما در دل خدا‌ خدا مي‌کردند غلامعلي‌نفتي براي آنها آستين بالا بزند.

 

  • [آقاجان:] شايد اونا (نوشابه‌هاي خارجي رويت‌شده در پشت پاترول آقاحشمت) ماءالشعير بودن و اون بنده خدا براي کليه‌هاش مخورده. احساس کردم حق با آقاجان است؛ براي همين به‌شوخي گفتم: پس اگه با اونا قوم (فاميل)‌ شديم از اين به بعد، پشت وانت بايد به جاي آهنگ مستانه‌مستانه، آهنگ مثانه‌مثانه بخوانيم.

 

  • آقاي دکتر (تازه‌داماد) که منتظر فرصتي بود تا از بقيه جدا شود، خميازه‌هاي الکي مي‌کشيد تا نشان دهد خوابش مي‌آيد و بايد برود استراحت کند. شايد براي همين آقاجان هِي از دستي (عمداً) سؤال مي‌پرسيد تا او نرود، اما به جوابهايش هم توجهي نمي‌کرد تا از رو برود!

 

  •  
  • دستکاري بامزه اسامي: با دستکاري بامزه اسامي‌ مي‌توان شوخي‌هاي جذاب ساخت. البته اين اسامي بايد به قدري مشهور باشند که تقريباً همه، آنها را شنيده باشند. براي توليد اين نوع شوخي کافيست ابتدا، انتها يا وسط اسمي را به صورتي تغيير داد تا اسم بامزه‌اي ساخته شود. مثلاً فيس‌بوغ (به جاي فيسبوک)؛ خوش‌تيپ‌مک‌کوئين (به جاي استيپ‌مک‌کوئين)؛ دل‌بُشکه (به جاي دل‌بُسکه)؛ ترمزخان (به جاي هرمزخان)؛ وارفته (به جاي وارسته)؛ حزب رخت‌آويز (به جاي حزب رستاخير)؛ حزب اينارو ببين (به‌جاي حزب ايران نوين)، دانشگاه پيام دور

 

  • [آقاحشمت] از سفر خارجشان حرف زد و از خاطرات سوارشدن به جت‌اسکي تعريف کرد. ما نمي‌دانستيم جت‌اسکي چيست؛ اما آقاجان هم براي اينکه کم‌ نياورد، به‌آرامي به دايي‌اکبر گفت: «ما?َم وقتي برف حسابي مياد، مِريم گردن? اسدلي، روي تيوب مي‌شينيم و با گِت‌اسکي پايين ميايم.»
  •  
  • دستکاري بامزه اصطلاحات، سخنان، مثلها و گفته‌هاي کليشه‌‌اي: طنزپرداز براي کليشه‌شکني، از شکل دستکاري‌شده اصطلاحات، عبارات، ضرب‌المثل‌ها، سخنان و گفته‌هاي مشهور يا تفسير جديدي از آنها استفاده مي‌کند و با ايجاد چرخش، کاري مي‌کند تا مخاطب جا بخورد و بخندد. مخاطب وقتي ابتداي يک کلام مشهور را مي‌شنود، ذهنش به تکاپو مي‌افتد و چون بقيه آن را مي‌داند، در صورت عدم مواجه با پيش‌بيني‌ و کليشه ذهني‌اش، جا مي‌خورد و مي‌خندد. مثال: سالي که نکوست از دلارش پيداست؛ تو مو مي‌بيني و من ريزش مو؛ خدا اموال شما رو بيامرزه؛ به نکته ضخيمي اشاره کرديد.

 

  • [آقاجان:] از قديم مِگن: پسر کو‌ ندارد نشان از پدر …. بعد از چند ثانيه که معلوم بود دارد فکر مي‌کند تا بقيه شعر يادش بيايد، شعر را از اول دوباره خواند: پسر کو ندارد نشان از پدر… نشايد که نامش گذارند پسر!

 

  • [آقاجان:] برات‌جان، از قديم گفتن قدر زر زرگر شناسد، قدر روغن، روغني! دستت درد نکنه؛ عجب روغن خوبِ خوشمزه و گراني بود!

 

  • احساس کردم [پيرزن] طور خاصي به من نگاه مي‌کند. نکند با همان نگاه، يک دل نه صد دل، براي نوه‌اش عاشق من شده و مرا براي او زير نظر گرفته است؟

 

  • دست به قلم که بردم، نمي‌دانم چه شد که به‌جاي وصيت‌نامه، بدون اينکه خودم نخواهم(!)، دلم را به دريا و افسانه زدم و براي اولين‌بار شروع به نوشتن يک نامه عاشقانه کردم‌.

 

  • [محسن به آقاجان:] اگه اين دفعه حوله آوردم! بذار به جاي باباطاهر اسم شما رِ بذارن باباعلي عريان!

 

  • خودم را با حرفي که آقاجان راجع به رفتن عمه‌بتول از بجنورد گفته بود گول مي‌زدم که «از دل برود هر آنکه از بجنورد برود».

 

  • طبق قانون چهارم نوه مفت‌خور نيوتن «مفت‌خور هيچ‌وقت از رو نمي‌رود بلکه فقط از خانه‌اي به خانه ديگر خودش را مي‌اندازد.»

 

  • [آقاجان:] از قديم گفتن آنچه براي خودت نمپسندي به ديگران ربطي نداره.

 

  • فهميدم آنها هيچ‌وقت برگ جريمه را پرداخت نمي‌کنند، بلکه فقط از برف‌پاک‌کن ماشيني به ماشين ديگر انتقال مي‌يابد.

 

  • در لحظه‌اي که بي‌بي و همه فرشته‌ها به‌جز شيطان حواسشان نبود، وسوسه شدم و يک شيريني نخودي را توي دهانم انداختم. وقتي رويم بيشتر با شيطان باز شد، بدون اينکه خودم نخواهم، در معده‌ام براي ورود خوراکي‌هاي جديد، ستاد استقبال تشکيل شد.

 

  • ساختن اسامي، کلمات يا ترکيبات بامزه تازه: گاهي با تغيير جزئي يک کلمه، يا عوض‌کردن يکي از کلمات در يک ترکيب يا عبارت، مي‌توان کلمات، ترکيبات و عبارات بامزه ساخت. اين کلمه يا ترکيب ممکن است جديد باشد که نوعي کلمه يا ترکيب جعلي است يا جديد نباشد ولي بامزه باشد. مثال: مشاوِل (به‌جاي مشاورِ ول)؛ مِيلي (به جاي ملي)؛ حضرت آلو (به‌جاي حضرت عالي)؛ قرض‌الپس‌نده (به‌جاي قرض‌الحسنه)؛ اختلاس مقاومتي (به‌جاي اقتصاد مقاومتي)؛ بانک صالحات (به‌جاي بانک صادرات)

 

  • سعي کردم تور حياط‌گردي را هرچه سريعتر برگزار کنم و برگردم.

 

  • دايي‌اکبر، عمليات انتقال و پنهان‌سازي بي‌بي را با موفقيت انجام داد.

 

  • بي‌بي همان‌طور که از شنيدن سفرهاي زيارتي کيف مي‌کرد، لقمه‌هايش را هم به سفر سياحتي معده مي‌فرستاد.

 

  • مي‌خواستم با اين‌کار (ساندويچ به حساب خواستگار مليحه خوردن)، هم به خودم دوباره حال بدهم و هم بي‌بي را در اين عمل شکم‌پسندانه شريک کنم.

 

  • تصميم گرفتم حالا که نمي‌توانم فرار کنم مثل يک مرد در چشمهايش (پسر گامبو) زل بزنم و چيزهايي بگويم که روي احساساتِ پي(چربي)‌گرفته او تأثير بگذارد.

 

  • بي‌بي هم گفت: اشکال نداره پسرجان. زورت زياد مِشه، بعداً مثل پدربزرگ مرحومت که پهلوان و کشتي‌گير بود، تو?َم پهلوان رختخواب‌جمع‌کُني مِشي.

 

  • هورمونِ ميل به خوش‌تيپ‌شدن‌ آن‌قدر در خونم ترشح شده بود که به عواقب کارم فکر نمي‌کردم‌.

 

  • در اين چند وقتي که از ارتفاعات روي بام‌ها بي‌خبر بودم، ارتفاع همه آنتن‌ها بالاتر رفته بود و انگار بعضي همسايه‌ها مسابقه گذاشته بودند ارتفاع آنتن‌هاي خود را با کمک لوله‌هاي آب براي دريافت امواج ناخوانده، بالاتر ببرند.

 

  • در حالي‌که تمام هورمون‌هاي فضولي با هم داشتند ترشح مي‌شدند …

 

  • با توجه به اينکه وزنش خرس‌کيلو بود، مي‌توانستم از دستش فرار کنم.

 

  • آقاجان از همه خواست رهاساز?ِ قرِ توي کمرشان را بگذارند براي بعد از انتخابات.

 

  • موقع زدن آهنگ (با ملوديکا) لپ‌هاي سودابه مثل پفک‌ماهي باد مي‌کرد.

 

  • خيلي راحت مي‌توانستم به او (سعيد) بگويم پول ندارم و همه پس‌اندازم را در ساندويچي صرف امور خيريه معده‌ام کرده‌ام.

 

  • مامان گوشي را برداشت و گفت: «گوشي، بذار از خودش بپرسم. … محسن، بيکاري يک کار بگم بري انجام بدي؟» از دروغ گفتم: «اگه آقاجانه بگو فردا امتحان دارم.» مامان با اينکه حدس مي‌زد بهانه آورده‌ام، دوباره با تلفن صحبت کرد: «مثل اينکه فردا امتحان داره… چه مدانم؟ فکر کنم امتحان نوارگوش‌کني داره!»

 

  • محض احتياط قابلمه را زمين گذاشتم تا سريع‌تر بتوانم فرار کنم. بر خلاف روز قبل که احساس مي‌کردم آقابرات اگر يک قدم ديگر بردارد، از گرسنگي سکته مي‌کند، اين دفعه در حالي‌که زير لب ناسزاهاي روزه‌باطل‌کن مي‌گفت، با سرعت بيست ‌سکته‌ در ساعت دنبالم دويد.

 

  • دايي چشم‌غره‌اي رفت که فهميدم بايد دورتر بايستم. فرکانس گوشم را روي آنها تنظيم کردم تا ببينم چه مي‌گويند.

 

  • در ادامه تصوراتم، وقتي به اينجا رسيدم که افسانه و همکلاسي‌هايش در معصوم‌زاده (قبرستان) دارند از شدت تأثر به سر و‌ صورت خود خاک مي‌پاشند و حتي يکي‌دو نفرشان از شدت تأثر از هوش مي‌روند و به علت ازدحام جمعيت آنها را روي دست مي‌برند و حميد هم با زرنگي يواشکي خودش را به جمعِ معصوم‌بَرَندگان وارد مي‌کند تا در بردن آنها به دايي‌اکبر کمک کند، يک‌دفعه نمي‌دانم چطور مي‌شود که صغراباجي هم به‌زور وارد رؤيا مي‌شود و به‌جاي فاتحه براي من، فاتحه اين تصور را مي‌خواند.

 

  • بروم به همسايه بگويم چون امتحان دارم، بوي کبابشان را کم کنند تا مزاحم درس‌خواندنم نشود‌.

 

 

  • استفاد? بامزه از فنّ جانشيني: مي‌توان کلمات يک جمله قالبي (کليشه‌اي) را عوض کرد و جملات بامفهوم ديگري ساخت. يعني در يک جمله، کلمه يا عبارتي را با کلمه يا عبارتي ديگر جايگزين کرد و جمله بامزه‌ و خنده‌داري ساخت. مثال: داماد رفته گل بچينه؛ عروس رفته گل بزنه؛ تو اي، هَري کجايي؟؛ چپه‌شدن دو گاو در جاده هراز.

 

  • آرايشگر چنان موهايم را ماشين‌مي‌کرد که انگار در ديد او، لذتي که در کچل‌کردن ديگران هست، در انتقام‌گرفتن نيست. کارش که تمام شد، به اين نتيجه رسيدم که متأسفانه جمجمه بچه حلال‌زاده به دايي‌اش مي‌رود.

 

  • محض شوخي به غلامعلي گفتم: «راستي عمو، اگه به من تو يک جرياني کمک کنين، منم مِتانم به شما بگم کدوم يکي از دوستاي بي‌بي‌يم از بقيه سالم‌تره و فشار خونش بهتره!» غلامعي نگاه عاقل اندر الاغي به من انداخت و خودم فهميدم شوخي بي‌جايي بوده است.

 

  • آقاجان به آقاي دکتر نگاه پدرزن اندر دامادي انداخت.

 

 

  • استفاده از کلمات خنده‌دار: برخي از کلمات ذاتاً بامزه‌اند و مخاطب را خودبه‌خود مي‌خندانند. اين کلمات معمولاً در ظاهر از نظر آوايي و نوع حروف، باري طنزآميز و بانمک دارند. مثال: گوشتکوب، هونگ، آفتابه، لگن، ياتاقان، سگدست، خر، الاغ، شلغم، هويج، کدو، بادمجان، شفتالو، باقالي، بربري، ژيان، هونولولو، مي‌سي‌سي‌پي، بورکينافاسو، شفته‌پلو، شلم‌شوربا، ميرزا قشم‌شم

 

  • [بي‌بي:] محسن‌جانم برام هر روز رختخوابامِ جمع مکنه تا ايشالا بعداً خرزور بشه.

 

  • آقانعمت خواست از جاي خود بلند شود، اما آرنجش بوکس‌وباد کرد.

 

  • دايي‌اکبر در حالي‌که گوش او (گامبوجان) را مي‌کشيد، يک پشت‌گردني محکم هم به گامبوجان زد: هو… لُمّه! اونجا گفتم بيا کمک زورت آمد کمک کني و دمبه‌هاتِ آب کني؛ حالا عوضش به بچه‌هاي مردم زور مِگي؟

 

  • آقاجان با خوشرويي به مهمان‌ها گفت: «چا?ِ با اين آبنبات پسته‌اي بخورين… سوغات بجنورده.» [آقاحشمت:] اينا همون شکرپنيرن؟ [آقاجان:] عرضِ به خدمت با سعادت شما که بعله… شيرينه؛ ولي از قند بهتره. آدم باهش چاي که مخوره خرکيف مشه.

 

  • کمي پول پس‌انداز داشتم، اما با آن پول، در دل افسانه و ‌دريا که هيچي، حتي در لوزالمعده صغراباجي (پيرزن) هم نمي‌توانستم جايي باز کنم.

 

  • در اين چند روزي که همه براي بردن مريم به زايشگاه در حالت آماده‌باش بودند، ارج و قرب پسرها در نظر بي‌بي از دسته هونگ هم کمتر شده بود.

 

  • بايد به او (افسانه) ثابت مي‌کردم پسر شجاعي هستم و پدرم هم پدر پسر شجاع است.

 

 

غلط‌گويي و غلط‌نويسي خنده‌دار: اصولاً هرگونه غلط‌ لفظي يا فاصله‌گرفتن از زبان معيار يا رايج در صحبت‌ها، موجب مي‌شود مخاطب ما که مسلط به زبان معيار و رايج (در اينجا فارسي تهراني) است، احساس برتري کند و بخندد. اين اتفاق زماني مي‌افتد که فرد، عامي يا داراي لهجه يا زبان غيرتهراني باشد و چيزي را مطابق زبان معيار نگويد. شيوه ديگر استفاده از غلط‌گويي‌هاي خنده‌دار، استفاده از تفاوت دستور زبانها يا گويش‌هاي مختلف است. خيلي از افراد عامي، درس‌نخوانده و بچه‌ها هم ممکن است کلمات قلمبه‌سلمبه يا خارجي را (بخصوص وقتي مي‌خواهند سواد خود را به رخ ديگران بکشند) غلط تلفظ کنند و همين مخاطب را بخنداند. مثال: آسِد‌ميلان (به جاي آ.ث.ميلان)؛ آنا اخماتو وا کن! (به جاي «آنا آخماتووا»). غلط‌نويسي (چه غلطهاي ديکته‌اي چه غلطهاي نگارشي و دستوري) نيز صورت ديگري از همين حالت است. مثال: به تعدادي ويزيت خانم با پول‌سانت نيازمنديم؛ منشي خانم، ترجيحاً آقا نيازمنديم.

 

  • با گفتن رمز عمليات يعني بسم‌الله، خود عمليات (خوردنِ سحري) به فرماندهي آقاجان شروع شد. از ترس گرسنگي احتمالي فردا، به قول بي‌بي داشتيم هم? «اعضا و جواهرمان» را پر از غذا مي‌کرديم.

 

  • وقتي خواستم بروم مغازه، مامان گفت: «وقتي آمدي زولبيا باميا بخر!»

 

  • [بي‌بي:] علي‌جان! تو از همون اولشم بچه عالق و بالغي بودي؛ ولي اين بچه (محسن) با اينکه قبلاً اخمق بود و هنوزم تو سن خرمستيشه، خيلي خوب شده.

 

  • بي‌بي به قول خودش «هضمش را جذب کرد» تا نشان دهد در خانه‌داري از مامان نمره‌اش بالاتر است.

 

  • [بي‌بي به صغراباجي:] مِگن عروس جميله نخ‌انداز، دماغشِ با مشمّا (پلاستيک) جراحي کرده، راسته؟ به جاي صغراباجي من راجع به جراحي پلاستيک براي جفتشان توضيح دادم.

 

  • [بي‌بي:] علي‌جان، روي اين تخت (تخت خيلي کهنه) که بخوابم، چون پايه‌هاش هَلّه‌بنده، سرم گيج مِره و حالت تحول مگيرم. (هَلّه‌بند: لق)

 

  • مامان وقتي فهميد سودابه جز چاقي استعداد ديگري هم دارد به او گفت: «آفرين! دخترجان، حالا شما اختلاست تو شعر چيه؟» سودابه با تعجب پرسيد: «بله؟» مامان با توضيحي که داد، معلوم شد منظورش از اختلاس، «تخلص» است. سودابه با لحني معنادار گفت: «تنهاي غمگين!»

 

  • بي‌بي گفت: «پسره (ساسان) که نمدانم چطوره، ولي نوشابه دختر خوبي بود.» [مامان:] منظورت از نوشابه، سودابه‌يه بي‌بي؟ [بي‌بي:] چه مدانم؟ اسمش رو زبانم نِمِگيره.

 

  • بي‌بي با ناراحتي گفت: «مگن حالش انقدر بد بوده که بردنش لاي کلينکس!» مامان جمله بي‌بي را اصلاح کرد: کلينکس نه، بردنش توي کلينيک! فعلاً توي آي‌سي‌يوئه. بي‌بي و صغراباجي نمي‌دانستند آي‌سي‌يو کجاست؛ براي همين من که نمره زبانم امسال خوب شده بود توضيح دادم ترجمه‌اش يعني «من شما را مي‌بينم».

 

  • [بي‌بي به محسن:] زبانتِ گاز بگير بچه اخمق!

 

  • [حميد:] يه کتاب (فيلم) از فرانکي امشب مياد دستم. رزميه، کيفيتشم شيشه‌يه! [آقاي اشرفي:] منظورت اينه که آينه‌يه؟

 

  • [بي‌بي (پشت تلفن) به خانمي که او را با سيماخانم (مادر خواستگار مليحه) اشتباه گرفته بود:] بعله… نه، من مادربزرگشم… تو سيماني، ها…؟ بِي پس اشتباه گرفتم… . علي‌مان چند تا مرغ گرفته گذاشتن تو خَتَک (قفس)، ايشالا از تخماش به شما?َم مديم… . پس چي که دختر خوبيه؛ وقتي دفترچه من و صغراباجي تمام مشه به دوستاش مگه تو دفترچه آقاش برامان دارو بنويسه… . نه، درساش که تموم نشده خودش مگه هنوز تو بيمارستان عنتره… . خا نمدانم خودش اين‌طوري گفت دَ.

 

  • [بي‌بي:] خا همين نوارا که گوش مکني چيه؟ هي داره مِگه يک‌وقت شونه مخواستم، يک‌وقت آينه مخواستم! [محسن:] بي‌بي‌جان، داره مِگه يه معشوقه مخواستم که عکسشِ بذارم لب آينه.

 

  • آقاي دکتر مي‌خواست برود (ساندويچ‌ها) را حساب کند که بي‌بي گفت: پسرجان، بين خودمان باشه، چون مگن دکترا مرهم اسرارن بهت مِگم. اين ذليل‌شده (محسن) به من نگفت ميام اينجا، وگرنه پولمِ تو کيفم مذاشتم و مي‌آوردم. راستش هميشه يک‌کم پول دارم که تو لباسام قايم مکنم، ولي خا الان اينجا نمشه دربيارمش.

 

 

  • استفاده بامزه از جناس‌: نوعي از بازي با کلمات است که در آن، از کلماتي که املا يا تلفظ يکسان (يا تقريباً مشابه) ولي معناي متفاوت دارند، هم‌زمان استفاد? بامزه يا گاهي کژتابانه مي‌شود. البته اين استفاده بايد طوري باشد که خواننده دچار سوءتفاهم يا برداشت غلط نشود و بهتر است از اين شگرد، کم و بهينه استفاده شود؛ چون زيادش به احتمال زياد، عوارض جانبي جالبي نخواهد داشت و در مواردي حتي به مرگ غيرطبيعي مؤلف هم بيانجامد! مثال: کليه کليه‌‌ها را نمي‌شود پيوند زد؛ توله شير، شيري که خورده بود را بالا آورد؛ لا حولُ وَ لا خوانديم، با هول و ولا امّا.

 

  • [بي‌بي] نماز را در بعضي نوبت‌ها قضا مي‌خواند؛ اما در همه وعده‌ها قبل از نماز، غذا مي‌خورد.

 

  • مامان کارد آشپزخانه دستش بود و داشت گوجه‌ها را ورق مي‌کرد تا با نان و پنير بخوريم‌. اگر به او جريان آن خانم مشتري را مي‌گفتم، با همان کارد آشپزخانه اول بدن مرا به قطعات مساوي تقسيم مي‌کرد تا همه مردها عبرت بگيرند و بعد هم آقاجان را به آغاجان تبديل مي‌کرد.

 

  • سعيد در امتحان علوم در جواب دبيرمان که پرسيده بود «جِرم چيست؟» نوشته بود: «به کثيفي يقه لباس و گچِ داخل کتري، سماور و لوله‌هاي آب، جِرم مي‌گويند.»

 

  • با آمدن مبل‌هاي جديد، مبل‌هاي قديمي رفتند توي زيرزمين، پشتي‌ها هم رفتند اتاق پشتي.

 

  • معلوم بود که [آقانعمت] راست مي‌گفته قبلاً ميل مي‌زده، اما احتمالاً به‌جاي ميل باستاني، ميل بافتني مي‌زده است!

 

 

  • دومعنايي طنزآميز (ايهام بامزه): دومعنايي يا ايهام هم، گونه‌اي از جناس است؛ با اين تفاوت که در آن، از يک کلمه يا عبارت که دست‌ِکم دو معني متفاوت دارد، طوري استفاده کنيم که هر دو (يا چند معني) را هم‌زمان به دست دهد ولي مقصود گوينده، ترجيحاً معناي کنايي، نيشدار و بامزه آن باشد، نه معناي ظاهري. مثال: نمايشگاه کتاب به وقت‌اضافه کشيد؛ تنها پس‌انداز فقرا، بچه است؛ تخصص باد، کلاهبرداري است.

 

  • [آقاجان:] خوب که دَم بکشه، مِبينين دانه‌هاش انگشت‌شمار شدن‌. [خانم مشتري برنج:] يعني کم مِشن؟ [آقاجان:] نه، يعني انقدر درشت‌ شدن که متانين بشماريشان.

 

  • [دوستان بي‌بي] هر روز در خانه‌مان جمع مي‌شدند و با هم راجع به مهم‌ترين مشکلات و معضلات بشر هم‌فکري مي‌کردند.

 

  • مارمولک‌ها [ي روي ديوار اتاق پرُو فروشگاه کت‌وشلوار] در همان چند ثانيه که چراغ خاموش و روشن شده بود، کمي به هم نزديک شده بودند. اگر آدم بودند بايد آدرس همان بستني‌فروشي خلوتي را که دايي‌ و زن‌دايي رفتند، به آنها مي‌دادم و سفارش مي‌کردم که گير نيفتند. البته چون خيلي مارمولک بودند، مطمئناً گير نمي‌افتادند.

 

  • آقاجان جوري با اخم به من نگاه کرد که يعني نه‌تنها از حقوق هفتگي‌ام خبري نخواهد بود، بلکه ممکن است خودش داوطلبانه برود شناسنامه‌ام را باطل کند.

 

  • آقاجان با لحني جدي گفت: «محسن! تو‌ مگه خودت از اونا (نوشابه‌هاي خارجي رويت‌شده در پشت پاترول آقاحشمت) خوردي که ببيني توش چي بوده؟» [محسن:] اگه خورده بودم که توي آب (استخر بش‌قارداش
لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313243
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.