لبخند شاعر، قست چهارم

 

مناجات خودماني و عوامانه آن شبان که حکايتش در مثنوي معنوي آمده است، نشان مي‌دهد که خدا چقدر کريم و بزرگوار است که حرف‌هايي از اين قبيل را مي‌پذيرد:

 

تو کجايي تا شوم من چاکرت ؟

چارقت دوزم کنم شانه سرت؟

جامه‌ات شويم شپش‌هايت کُشم

شير آرم پيش تو اي محتشم

 

اگر اين جملات را به يکي از بندگان همين خداي کريم، بگوييد . يکي از همين‌هايي که پشت ميزي نشسته و دل به دنيا و مناصبش بسته، معلوم است که اخمش درهم مي‌رود و زير لب مي‌گويد: بي‌ادب !

بله خداوندِ بخشنده مهربان است که اين جور مناجات را مي‌پذيرد و حتي به خاطر آن شبان بيابانگرد، حضرت موسي عليه‌السلام را بازخواست مي‌کند.

آدمي‌زاد وقتي که خيالش از مهرباني و بخشندگي خدا راحت شد براي خودش زمزمه مي‌کند که:

 

تو مگو ما را بدان شه بارنيست

با کريمان کارها دشوار نيست

 

بعد اگر شاعر باشد، و از دست روزگار به تنگ آمده باشد، مانند حسين منزوي اين طوري مناجات مي‌کند:

 

فرود آمدم از بهشتت در اين باغ ويران خدايا

فرود آمدم تا نباشم جدا زين اسيران خدايا

مگر اين فراموشخانه به زير نگين شما نيست؟

که کس حسب حالي نپرسد از اين گوشه‌گيران خدايا

 

شاعر وقتي که مطمئن شد خداي مهربان حرف‌هايش را مي‌شنود؛ بي تعارف و دوستانه حرف مي‌زند و مي‌گويد:

 

پشيمانم از زر شدن‌ها مرا آن مسي کن که بودم

به خود بازگردان مرا و ز غيرم بميران خدايا

 

يعني همان جا نزد خودت که بودم، و مجبور نبودم با اين همه بيگانه/غير يک جا باشم، آسوده‌تر بودم. بعد درباره اين “غير” چيزهايي مي‌گويد که خيلي گزنده است:

 

جهانت قفس بود و اين را پذيرفته بوديم اما

نه هم‌بندي روبهان بُد سزوار شيران خدايا

 

در بيت آخر اين غزل هم دعايي مي‌کند که به همين غير/ ديگران مربوط است:

 

اگر ديگران خوب، من بد، مرا اي بزرگِ سرآمد

به دل ناپذيري جدا کن از اين دلپذيران خدايا

 

ببينيد که صفت “خوب” براي آن ديگران چطوري آمده است که از صد تا فحش آب نکشيده بدتر است!

همين طور است کلمه “دلپذيران” که طنزش آن قدر دلپذير است که نيازي به توضيح ندارد.

با اين که طنز اين غزل تلخ است اما شاعر آن را چنان شيوا و استادانه بيان کرده‌است که کام اهل انديشه را شيرين مي‌کند و دست کم در ذهن خود چندتايي از اين دلپذيران و خوبان و روبهان را مجسم مي‌کند و لبخند مي‌زند.

غزل منزوي ۹ بيت دارد و غزل شمار? ۴۰۲در مجموعه اشعار اوست. بقي? ابيات غزل را در کتاب بخوانيد، اما اين جا يک بيت ديگرش را مي‌آورم تا با شنيدن کلماتش دهن‌تان را شيرين کنيد:

 

گُنه قند و ابناي آدم شکربند، آيا روا بود

در آن لوح دوزخ نوشتن بر اين ناگزيران خدايا؟

 

لازم نيست دنبال لغت‌نامه بگرديد، شکربند يعني قناد، پس منزوي مي‌گويد که فرزندان آدم مانند قناد که با قند سر و کار دارد به هر حال با گناه سر و کار خواهند داشت. يعني فرشتگان که نمي‌توانند گناه کنند، حيوانات هم که فرق دوغ  و دوشاب را نمي‌فهمند چه رسد به گناه و قند و قنادي! پس مي‌ماند اين بني‌آدم که اعضاي يک پيکر است و پدرش روض? رضوان را به دو گندم فروخته است و اوست که گناه و قند وسوسه‌اش مي‌کند آن قدر که مرض قند بگيرد!

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313242
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.