«طنز» در شعرهاي «کيومرث منشيزاده» – قسمت سوم
در يادداشتهاي پيشين و در نگاهي به طنزآوريهاي شادروان «کيومرث منشيزاده»، گفتيم يکي از ويژگيهاي بارز شعر او، نگاه رندانه به دنياي پيرامون است. همچنين گفتيم اگرچه او به استفاده از آرايهها و بهکارگيري شگردهاي زباني بياعتنا نيست و در شعرهايش از آنها بهره ميبرد که اين گاهي به شکلگيري طنز در اشعار او کمک ميکند، اما طنز منشيزاده در معنا و محتواست که اتفاق ميافتد. او فضاها و موقعيتهاي طنزآميز را چنان ميسازد که مخاطب را به فکر وا ميدارد تا بتواند از لابهلاي خطوط شعرهايش، مضمونِ به طنز آميخته را دريابد.
با اينحال، در ادامه، با توجه به شيوههاي ساخت طنز يا روشهاي طنزپردازي، به نمونههايي از طنزآفريني در شعر کيومرث منشيزاده اشاره خواهيم کرد.
مبالغه، اغراق
از شعر «دنياي عوضي»:
بي نهايت است
بي نهايت است بيهودگي دنيايي که
در بيهودگي آن
کتابکي بايد نوشت
(به شعاع چهارصد ميليارد سال نوري)
دنيا به خوبي عوضيست
(هيتلر به جغرافيا پيوست
قاره آتلانتيک
به تاريخ)
(منشيزاده، ۱۳۸۷: ۱۰۲)
شاعر در اين شعر ميگويد بيهودگي دنيا بينهايت است و بايد درباره اين بيهودگي «کتابکي» نوشت. اغراق در آنجاست که اگرچه کتابک را با کاف تصغير آورده، اما اندازه کتاب مورد نظرش که بايد درباره بيهودگي دنيا نوشته شود، اين است: به شعاع چهارصد ميليارد سال نوري.
پارادوکس
از شعر «عدالت ظلم»:
جهان زوزه خاکستري مادهسگي است تشنه
که از تشنگي
جهان را خلنگزاري ميبيند
(جامانده در تشنگي)
که گشنگي را ميان همه
به عدالت تقسيم ميکند
چرا که عدالت ظلمي است همگاني
که همگان را به يک چشم ميبيند
(همان: ۴۲)
متناقضنمايي شاعر از همان عنوان شعر (عدالت ظلم) آغاز ميشود و همين پارادوکس در متن شعر هم نمود پيدا ميکند؛ تقسيم گشنگي به عدالت، و اينکه عدالت، ظلمي همگاني است که همگان را به يک چشم ميبيند. طنز در شعر با همين متناقضنماييهاست که شکل ميگيرد.
از شعر «سرنوشت در کهکشان خانم گيسودراز»:
زندگي به تعداد مردگان بيمعني است
خود از آن رو
که به تعداد زندگان، معنيهايي دارد
که بيمعني است
و همين
(همان: ۳۳)
در اين شعر، پارادوکس را در اين نکته ميبينيم که شاعر ميگويد زندگي به تعداد زندگان معنيهايي دارد، اما معنيهايي که معني ندارند!
از شعر «خوشبوقترين ملتها»:
باري من در ميان خوشبوقترين ملتها
زندگي
ميميرم
(همان: ۴۰)
پارادوکس شعر، چنانکه واضح است، در عبارت «زندگي ميميرم» روي داده است؛ عبارتي که با نگاه طنازانه شاعر، جايگزين «زندگي ميکنم» شده است.
از شعر «لغت معني بي معني»:
در دنياي بي معني بي معني
معني کتاب لغت اين است
که بيمعني است
خود از آن رو که لغات بيمعني را
بر سفيدي کاغذ
آواره ميکند
با معنيترين کتاب لغت
کتابيست
سفيد
سفيد
سفيد
قدر کتاب را اسکندر ميدانست
و قدر اسکندر را
آينه دق
(همان: ۳۰)
متناقضنمايي در اين شعر، به متناقضنمايي شاعر در نمونه پيشين شباهت دارد. اينکه «معني کتاب لغت اين است که بيمعني است» و اينکه «بامعنيترين کتاب لغت» کتابي با صفحات سفيد است. از اشاره شاعر به اسکندر و کتاب نيز به ياد ماجراي آتش زدن کتابخانهها توسط او ميافتيم، اما ميبينيم که شاعر ميگويد: «قدر کتاب را اسکندر ميدانست…».
تهکم
از شعر «آبگينه در حال شکستن»:
دنيا چوبي است کج و کوج
که کلاغيش به منقار ميبرد
تا لانهاي بسازد براي چرتي
(دور از چشم کودکان سنگ بر کف
که حلالزادگي را دوره ميکنند)
(همان: ۳۶)
شاعر از کودکان سنگ بر کفي ميگويد که «حلالزادگي» را دوره ميکنند، اما واضح است که با وارونهگويي ظريف و تعريضي رندانه و طنازانه، مفهومي متضاد با حلالزادگي را به ذهن مخاطب منتقل ميکند.
کنايه طنزآميز
از شعر «تاريخ تاريخ»:
کاليگولا
درود
وقتي که کرسي سناتوري رم را
دادي به اسب خويش
الحق ميان خيل سپيد سناتوران
جاي سياه اسب سپيد تو بود سبز
آه اي سزار دموکرات
اين است معني درست دموکراسي
(يعني حکومت يک اسب
بر مردم)
(همان: ۱۱۵)
شاعر از سپردن کرسي سناتوري رم توسط کاليگولا به اسب خودش(!) ميگويد و در پايان اين بخش از شعر، دموکراسي را با کنايهاي طنزآميز اينچنين معني ميکند: حکومت يک اسب بر مردم!
از شعر «تاريخ تاريخ»:
اما، ولي، ولي
از حق نميتوان گذشت که محمود غزنوي
از يک نظر
يک چهره مشعشع تاريخي است
زيرا که اولين کسي است که در تاريخ
جانانه خورد حق مولف را
(وقتي که جاي طلا
نقره داد به فردوسي)
فردوسي، اي حکيم زيانديده
محمود کيمياگر است
طلا نقره ميکند
فردوسي، اي حکيم گرانمايه
شعر و طلا (عجب)
شعر و طلا! دو خط موازي…
بگذار بگذريم (اين نيز بگذرد)
(همان: ۱۲۲)
شاعر در اين بخش از شعر «تاريخ تاريخ»، با قضاوتي رندانه و کنايهآميز، از يکسو محمود غزنوي را «يک چهره مشعشع تاريخي» ميداند زيرا نخستين کسي است که «حق مولف» را خورد! و از سوي ديگر، فردوسي را قدري با نيش و تعريض «حکيم گرانمايه» خطاب ميکند و ميگويد: «شعر و طلا؟ عجب!» طنز کلام در همين تعريض و کنايههاي طنزآميز است که پديد ميآيد.
بازي با کلمات
از شعر «باب دندان گاسپادين باختين»:
زير پا گذاشتم
سراسر راسته پيچفروشان را
براي يک پيچ
(براي هيچ)
راسته پيچاپيچي که دور خود ميپيچيد
(مثل پيچي که ميپيچيد و نميپيچيد)
…
صبح فردا روزنامهفروشِ سر پيچ در حالي که به خود ميپيچيد داد ميزد:
مردي که بهخاطر يک پيچ و فيالواقع بر سر هيچ
سر پيچ پايش پيچ خورده بود
در پيچهاي پيچاپيچ ماچوپيچو
«گِت دي جهنمه»
(به زبان آذري يعني: رفت به جهنم)
(همان: ۴۳)
بازي با واژههاي «پيچ» و «پيچيدن» در معاني مختلف، در اين چند خط واضح است. شاعر راسته پيچاپيچ و فضاي طنزآميزي را در شعر ميسازد که مردي در آن «بهخاطر يک پيچ و فيالواقع بر سر هيچ» پايش پيچ خورده است!
تحقير
از شعر «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگپريده»:
مردان دوستداشتني:
آقاي آقايان (لطفاً کلاهتان را برداريد)
آقاي هيتلر (يک احمق
از دو بند گاو
پرزورتر است)
آقاي بيتلها (مامور شکنجه)
آقاي دوگل (مردي که به نمايندگي ژاندارک
الجزاير را از دست داد)
…
آقاي ديل کارنگي (همگردن سگ و بلاهت و خوشبختي)
آقاي چرچيل (پدربزرگ حرامزدگي
آخرين کلاه پادشاه خورشيد کلاه)
…
آقاي کسينجر (يهودي سرگردان)
آقاي گلداماير (روح هيتلر
که در کلئوپاترا
حلول کرده است)
آقاي همينگوي (دشمن شمارهيک زبان انگليسي)
آقاي گلدواتر (بي سواد و عينک)
(منشيزاده، ۲۵۳۶: ۱۱)
شاعر در اين چند خط، نام تعدادي از شخصيتهاي تاريخي مشهور را به ميان ميآورد و قضاوت طنزآميز خود را درباره ايشان در ميان پرانتز مينويسد. او در اين توصيفها، به «تحقير» شخصيتهاي تاريخي ميپردازد؛ تحقيري که حتي گاهي به «توهين» ميکشد و «هجو»ي که خود را پشت «طنز» شاعر پنهان کرده، بيشتر به چشم ميآيد.
استفاده از زبان و فرهنگ عاميانه
از شعر «صفر در منقار کلاغ زرد بيآسمان»:
پايانهي سياه زندگاني يک انسان
هنگام گريه و سکوت و سياهي
هنگامه عبور خاطرات گردگرفته
(وقتي دو چشم قهوهاي مرده
در پيش چشم بسته تو
سبز ميشود)
آقا تسليت!
خدا صبر بده
دنيا همينه آقا…
اين است زندگي
(منشيزاده، ۱۳۸۷: ۱۳۴)
منشيزاده در اين بخش از شعر «صفر در منقار کلاغ زرد بيآسمان»، از مرگ و پايان زندگي آدمها ميگويد که «هنگام گريه و سکوت و سياهي» است و «خاطرات گردگرفته» مرده را در ذهنها زنده ميکند، سپس نقبي به مراسم ترحيم مردگان ميزند و از زبان و گفتار عاميانه در اين مراسم استفاده ميکند تا پس از چند خط تلخ و سنگين، فضا را بشکند و با بياني ملموس، رنگي طنزآميز به شعر بزند: آقا تسليت، خدا صبر بده، دنيا همينه آقا.
منابع:
– منشيزاده، کيومرث، مجموعهشعر «ساعت سرخ در ساعت ۲۵»، نشر نگيما، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۷.
– منشيزاده، کيومرث، «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگپريده»، انتشارات رز، چاپ اول، تهران، ۲۵۳۶.
مجتبي احمدي – دفتر طنز حوزه هنري – طنز – کيومرث منشي زاده