کودکي بيگناه خواهد رفت
ميرود رو به سوي قربانگاه، پاره جان مادري ديگر
دارد انگار ميشود تکرار، قصه تلخ هاجري ديگر
روز ذبح عظيم آمده و کودکي بيگناه خواهد رفت
تا ببوسد گلوي پاکش را لبه تيز خنجري ديگر
«و سلام عليه يوم ولد و سلام عليه يوم يموت»
شده مبعوث بين گهواره، آيه آيه پيمبري ديگر
لب گشود و صداي لبيکش باز تسکين قلب بابا شد
تا بگيرد اجازه ميدان، يا علي گفت اکبري ديگر
روي دست پدر که بالا رفت، خطبهاي از عطش قرائت کرد
همه ديدند مثل اينکه علي رفته بالاي منبري ديگر
باز تير سه شعبه آمد و باز محشري بين عرش برپا شد
يعني از بين دستهاي حسين پرکشيده کبوتري ديگر
کودکي رفت سوي معراج و مادري داغدار شد اما
گوش کن بين نالهها انگار ميکشد آه مادري ديگر