کاريکاتورِ کلمات

 

پيش‌گفتار

در اين يادداشت، ابتدا به معرفي هنر و نگاه شاپوري از زبان بهترين و صميمي‌ترين دوست و همکار پرويز شاپور يعني «عمران صلاحي» خواهيم پرداخت. در ادامه نظر بعضي از استادان اهل فن مربوطه را دربار? دنياي منحصر به فرد و شگفت‌آور شاپور نقل مي‌کنيم. سپس مبلغي دربار? هنر تصويرسازي با کلمات خواهيم گفت و در آخر شاخص‌ترين کاريکاتورهاي کلامي غير قابل ترسيم «پرويز شاپور» که به اهتمام و سليق? بند? کمترين از ميان بيش از ده هزار کاريکلماتور گوناگون او گزينش شده، به صورت يک‌جا، ارائه و مطلب را با سخن بزرگان ختم به خير مي‌کنيم.

 

«پرويز شاپور» از زبان «عمران صلاحي»

 

دنيايي که شاپور آفريده، بسيار زيبا و شگفت‌انگيز است. وقتي آدم به دنياي شاپور پا مي‌گذارد مثل بچه‌اي‌ است که وارد يک گاردن‌پارتي عجيب شده؛ مثل بچه‌اي که با حيرت به يک منظر? آتش‌بازي مي‌نگرد. در دنياي شاپور، ديوانه‌اي را مي‌بينيم که روي ريل آه‍ن مي‌دود و ظاهراً خودش را لکوموتيو تصور مي‌کند و پس از زيرگرفتن سوزنبان از خط خارج مي‌شود. شاپور مثل آن شهرِ فرنگي‌هاي سابق است که بالاي دستگاه شهر فرنگ خود ايستاده و چيزهاي بديع و حيرت‌آوري به بچه‌هاي زمانه نشان مي‌دهد. وقتي به شهر فرنگ او چشم مي‌دوزيم، مردي را مي‌بينيم که عکسش را که در آب افتاده با کج‌بيل درمي‌آورد و داخل آلبوم خانوادگيش مي‌چسباند. بلبلي را که تارهاي صوتي‌اش را از دست داده مي‌بينيم که دو انگشت پايش را داخل دهانش کرده و سوت بلبلي مي‌زند. دنياي شاپور پر از صميميت و مهرباني است و اين مهرباني را به اشيا نيز منتقل کرده است. به طوري که وقتي لحظات فوت مي‌شوند ساعت اشک مي‌ريزد. او دلسوزي خود را حتي به جايي رسانده که براي اينکه زالو را از گرسنگي نجات دهد، خون گريه کند. اشياء ظريف و حيواناتي نظير عنکبوت، ماهي، موش، گربه از دوستان صميمي او هستند. او براي اينکه ماهي را در غم خود شريک کند در تنگش اشک مي‌ريزد. خلاصه دنياي شاپور دنيايي‌ست به دور از هم? دنياها؛ دنيايي که حيرت يک بيگان? دهاتي را در ما برمي‌انگيزد، هنگامي‌که وارد شهر بزرگي مي‌شود.

شاپور روي خيلي‌ها تأثيرات سوء! گذاشته است. بعضي از طراحان طنزانديش که شهرت جهاني يافته‌اند انديشه‌هاي شاپور را به تصوير کشيده‌اند و جايزه‌هاي جهاني برده‌اند. راقم اين سطور هم بعضي از سوژه‌هاي شاپور را مصور کرده اما جايزه‌اي نبرده است، تنها چيزي که برده، آبرويش بوده!

در مجل? خوشه – زماني که «احمد شاملو» سردبير آن بود – طرحهايي چاپ مي‌شد با اين توضيح: شرح از پرويز شاپور، طرح از راقم اين سطور! يا تقرير از پرويز شاپور، تصوير از راقم اين سطور. درست همان موقع‌ها که موشها و گربه‌ها و ماهي‌ها و سنجاق‌قفلي‌ها و چترها و جارختي‌ها و آدمهاي شاپور لابه‌لاي صفحات مطبوعات دنبال هم مي‌کردند، شاپور آنها را به صورت کلامي نيز توي مطبوعات رها کرد. با اينکه اين‌گونه نوشته‌ها از سالها قبل زير عنوان «عقايد و آرا» (يا در ستون «سبديات» و «دارالمجانين») در توفيق چاپ مي‌شد، به چشم نمي‌آمد، وقتي براي اولين‌بار در ?? تيرماه سال ???? در مجل? خوشه به چاپ رسيد، خودش را نشان داد و گل کرد. عنوان «کاريکلماتور» را «احمد شاملو» (سردبير خوشه) با تلفيق «کاريکاتور» و «کلمات» درست کرد که به نام شاپور ثبت شد. نوشته‌هاي کوتاه شاپور با اين اسم نوظهور شناسنامه گرفت و شهرت پيدا کرد. کاريکلماتور را مي‌توان اين‌طور تعريف کرد: «کاريکاتوري که با کلمات بيان مي‌شود.» اما گاهي فراتر از اين تعريف است.

هر هنري براي بيان خود ابزاري دارد. ابزار بيان کاريکاتور خط است اما شاپور اين وظيفه را بر عهد? کلمه گذاشته است. شاپور جاي خط و کلمه را با هم عوض مي‌کند، يعني با خط ترسيم مي‌کند و با خط تحرير؛ به عبارت ديگر طرحهايش را مي‌نويسد و نوشته‌هايش را طراحي مي‌کند. او همان‌طور که با خط مي‌نويسد با کلمه هم کاريکاتور مي‌کشد و کاريکلماتور، کاريکاتوري است که با کلمات کشيده مي‌شود و انگار چاره‌اي جز اين نيست. بسياري از تصويرها را نمي‌شود با خط کشيد. وقتي «قلّه از کوه بالا مي‌رود.» چگونه مي‌شود آن را رسم کرد؟ وقتي «درخت از گربه پايين مي‌آيد.» چگونه مي‌شود شکلش را کشيد؟ اينها کاريکاتورهايي هستند که فقط با کلمات مي‌توان ترسيمشان کرد. فقط کلمه مي‌تواند تصوير پرند? خسته‌اي را که در آسمان روي قل? پروازش نشسته است، بکشد. دکتر «سيروس شميسا» در کتاب «انواع ادبي» به درستي از کاريکلماتور به عنوان يک نوع ادبي تازه نام برده است.

من براي تخ?ّل نيرومند شاپور نظيري نمي‌شناسم، تخ?ّل شاپور حدّ و مرزي ندارد. او چيزهايي را مي‌شنود که ما نمي‌شنويم و چيزهايي را مي‌بيند که ما نمي‌بينيم. شاپور ناشنيده‌ها و ناديده‌ها را به سمع و نظرمان مي‌رساند: 

  • وقتي گل محمدي در آب افتاد، ماهي‌ها صلوات فرستادند.
  • به ماهي فکر کردم. چون به آب فکر نکرده بودم، ماهي فکرم مرد.

شاپور با کارهاي غيرعادي خود نشان مي‌دهد که کاريکاتوريستها و طنزپردازان مي‌توانند ترک اعتياد کنند و دنيا را با چشم ديگري ببينند. نحو? نگاه‌کردن شاپور به انسان و طبيعت و اشيا بر شعر مدرن و امروز ايران هم تأثير گذاشته است. نحو? نگاه او با ديگران فرق مي‌کند. او دنيا را گاهي وارونه مي‌بيند. مثلاً به جاي اينکه بگويد «گربه از درخت بالا رفت» مي‌گويد «درخت از گربه پايين آمد». «يدالله رويايي» در شعري که مي‌گويد «من از درخت بالا افتادم» نگاهي شاپورانه دارد. کاريکاتوريست نامداري چون «اردشير محصّص» از بعضي افکار و آثار او تأثير پذيرفته است. شاپور به تعبير «نيما» که معلم او بود، رودخانه‌اي‌است که از هر جايش مي‌توان آب برداشت، رودخانه‌اي عميق و زلال. او با کارهايش نحو? نگاه ما را به اشيا و آدمها عوض مي‌کند و نديده‌ها را نشانمان مي‌دهد. مدرنيسم در طرح و طنز امروز ايران بسيار مديون پرويز شاپور است. او توانسته با کمترين کلمات بيشترين مفاهيم را بيان کند. طبيعت شاپور در کاريکلماتورهايش، طبيعتي انساني است؛ او از طبيعت بيروني عبور مي‌کند و به طبيعت دروني مي‌رسد و به آن ابعاد انساني مي‌بخشد. مثل سکوتي که صداي پا را نمي‌شنود يا دودي که از سقوط بالا مي‌رود يا سقوطي که در آبشار آبتني مي‌کند.

 

نظر بعضي ديگر از بزرگان دربار? دنياي منحصر به فرد و شگفت‌انگيز «پرويز شاپور»

«شاپور همه را غافلگير مي‌کند. او شاعر امکانات اشيا و الفاظ است. اشياء ظريف و موجودات ذرّه‌بيني و حشرات کوچک، چيزهايي‌اند که توجّه او را جلب مي‌کنند و در اينهاست که انديش? طنزپردازش آزاد مي‌شود و به کار مي‌افتد. انکار ابتذال و اجتناب از سوژه‌هاي معمول به اضاف? يک ظرافت عالي و استفاده از حدأقل کلمات براي بيان مقصود؛ زيبايي و ظرافت در آثار شاپور هميشه با هم ظاهر مي‌شوند.»

(اردشير محصّص)

 

«در کارهاي شاپور طنز مخصوصي وجود دارد و اين طنز شيريني خاصي دارد که ممکن است براي آنهايي که تازه آن را مي‌چشند، چندان مطبوع نيايد. پرويز شاپور مخالف دشمني است، او بيش از همه‌چيز دوستي را دوست دارد. در قلبش به جاي خون، محبت و صفا جريان دارد.»

(بيژن اسدي‌پور)

 

«در ادبيات طنز ايران، کاريکلماتور به عنوان شاخه‌اي تازه‌رسته از درخت تناور ادب فارسي با تلاش پرويز شاپور و پيروانش سر برآورده است؛ با طبيعت و شرح و وصف شورانگيز آن به رندانه‌ترين و زيرکانه‌ترين بيان آراسته شده و حضور چشمگير خود را همه‌جا به چشم و دل و گوش هوش فرزانگان و دانندگان برکشيده است.»

(منوچهر آتشي)

 

هنر تصويرسازي با کلمات

معاني مختلف يک تصوير

گاهي يک تصوير به انداز? هزار کلمه ارزش دارد، چون ممکن است خيلي روشنتر و جالبتر خيلي چيزها را بگويد. به علاوه امکاني براي تفسير و تقرير فراهم مي‌کند که هر کس مي‌تواند هر طور دلش خواست آن را تعبير و تفسير کند. يک تصوير گاهي چندين تفسير واقعي و چندين تفسير ذهني و خيالي به دست مي‌دهد. طنزپرداز مي‌تواند تفسير تازه و بامزه‌اي از هر اتفاقي در يک تصوير ارائه کند.

 

داستان اشياء بي‌جان

هرچه در عالم مي‌بينيم داستاني را شرح مي‌دهد. عکس‌ها اتفاقاتي واقعي و کاريکاتورها اتفاقاتي خيالي (غيرواقعي) را تعريف مي‌کنند. بنابراين حتي اشياء بي‌جان هم (حدأقل در ذهن ما) جان دارند و کاري مي‌کنند و بازيگران اتفاقاتي‌اند. کافي است با استفاده از تخيل آن صحنه (يا تصوير) را پيدا، تجسّم و بيان کرد. صحن? خلق‌شده بايد به اشياء جان بدهد و در واقع آنها را مثل انسان بنمايد تا بتواند موضوع و مفهوم متفاوت و بامزه‌اي از زبان آنها بگويد. 

 

شوخي تصويري

شوخي‌ تصويري ممکن است به گونه‌اي باشد که حتي بهترين بازيگر هم نتواند آن را به نمايش بگذارد. اين نوع شوخي‌ها هم شامل شوخي‌هاي واقع‌گرايانه (رئاليستي) و هم کاملاً فراواقع‌گرايانه (سوررئاليستي) است.

  • شوخي تصويري واقع‌گرايانه: شاه خطاب به مخالفان: «شما را از سر کوتاه خواهم کرد.»
  • شوخي تصويري فراواقع‌گرايانه: «ديشب خواب ديدم دارم يک کيک بزرگ مي‌خورم، صبح که از خواب بيدار شدم، بالشم نبود.»

طنزپرداز بايد با کلمات تصويرسازي کند و به جاي اين‌که بگويد نشان بدهد تا مخاطب بتواند همه‌چيز را جلوي چشمانش مجسّم کند. طنز مجالي به طنزپرداز مي‌دهد و دست او را کاملاً باز مي‌کند تا با تصويرسازي به شوخي خود آب و تاب بدهد يا مخاطب را در آن غرق کند. بيان تصويري و جاندار، کاري مي‌کند تا مخاطب همه‌چيز را تجسّم کند، طوري که انگار خودش دارد آن کار را انجام مي‌دهد. استفاد? صرف از کلمات فقط نيمي از مغز را فعّال و تحريک مي‌کند ولي اضافه‌شدن تصوير به شوخي، هر دو قسمت (نيمه) مغز را به جنب و جوش مي‌اندازد. بيان موضوع در کمترين حجم ممکن و نفوذ به عمق آگاهي و عواطف خواننده با سودجستن از تصاوير نمادين و ضربه‌هايي که قدرت تکنيکي متن در اختيار نويسنده مي‌گذارد، ويژگي بارز کاريکاتور کلمات است.

کاريکلماتور بيشتر مي‌کوشد وجوه گوناگون زبان را به وجه ديداري (تصويري) نزديک کند و مفاهيم ذهني را عيني کند. به عبارت ديگر به ذهنيت‌ها عينيت ببخشد و اتفاقات، پديده‌ها و ناپديده‌هاي ريز و کوچک را زير ذرّه‌بين، ميکروسکوپ و تلسکوپ ذهني‌اش با چاشني اغراق و ريشخند کنايه‌‌دار مورد توجّه و تأمل قرار دهد و مخاطب را به تفکّر و تبسّم وا ‌دارد.

يکي از روشهاي تصويري‌کردن يک شوخي اين است که به جاي کلّي‌گويي، جزئي‌گويي کنيم، يعني نشانه‌هاي تصويري يک چيز ملموس و مشخص را به مخاطب بدهيم. اين‌طوري مخاطب دقيقاً مي‌فهمد چه چيزي را بايد جلوي چشمش تجسّم کند. بيشتر طنزپردازان ذرّه‌بينند، اما تعدادي هم تلسکوپند. آنها از تجربيات روزمره و عادي زندگي خودشان و مردم طنز مي‌سازند. اين نوع طنز چون ملموس و فهم‌پذير است، پرطرفدارتر است. شيو? ديگر برخي طنزپردازان نگاه شخصي با تلسکوپ به جهاني ديگر يعني دنياي خيال و طنزپردازي بر اساس خيالات است. مثلاً اگر ما دُم داشتيم چه مي‌شد؟ يا اگر مرغ يک‌پا داشت چه مي‌شد؟ اين شيو? طنزپردازي يک دنياي دور را نزديک و جلوي چشم ما مي‌آورد. دنيا پر از تناقض و چيزهاي غيرعادي است. طنزپرداز با ديد خاصي که دارد مي‌تواند حتي در چيزهاي به ظاهر عادي، چيزهاي غيرعادي کشف کند و چون اين چيزها براي مردم آشناست، فوري آنها را به جا مي‌آورند و چه بسا گاهي قاه‌قاه بخندند.

کاريکلماتور هم مانند کاريکاتور يک شوخي تصويري است. تصويري اغراق‌آميز از يک سوژه که معمولاً با نگاهي متفاوت و انتقادآميز همراه است. با کاريکلماتور مي‌توان هر چيزي را که در خيال مي‌گنجد به تصوير کشيد. براي همين کاريکلماتوريستها مي‌توانند چيزهايي را که عکس و کاريکاتور نمي‌تواند نشان دهد، با زباني تصويري و جاندار ترسيم کنند.آنها مي‌توانند هر چيزي را که تصوّر مي‌کنند با زبان کلام به گونه‌اي ترسيم کنند که ديگران هم بتوانند در ذهنشان آن تصاوير را مسجّم کنند.

 

تعدادي از کاريکاتورهاي کلامي غير قابل ترسيم پرويز شاپور

 

  • قلّه از کوه بالا رفت.
  • درخت از گربه پايين آمد.
  • خط از لکوموتيو خارج شد.
  • سقوط در آبشار آبتني مي‌کند.
  • براي ايستادن از خودم بالا مي‌روم.
  • وقتي در را گشودم، ساختمان بيرون رفت.
  • اتاق از پنجره بيرون پريد.
  • پاها تا رسيدن به مقصد جاده را به هم پاس مي‌دهند.
  • شمع، اشکريزان از قلّ? روشنايي پايين مي‌آيد.
  • ميکروب در مقابل ميکروسکوپ گر? کراواتش را مرتّب مي‌کرد.
  • قوّ? جاذب? زمين گوش فوّاره را گرفته به زمين بازگرداند.
  • آب از فوّاره بالا مي‌رود.
  • وقتي شهاب زيپ تن‌پوش شب را مي‌کشد، پوستي به سفيدي برف به نگاهم الماس مي‌کشد.
  • آب به قصد خودکشي خودش را از بالاي آبشار به پايين انداخت.
  • قطار ايستاده بود و ريل حرکت مي‌کرد.
  • خروس سحرخيز هنگام طلوع آفتاب بالزنان تاريکي را از خود مي‌تکاند.
  • چشمم آنچنان ضعيف شده است که ماه کامل را هلال مي‌بينم.
  • چهار فصل به طور نامرئي از درخت بالا مي‌روند.
  • تُنگ، قفس ماهي است.
  • کوير ابر را در دستگاه آبميوه‌گيري گذاشت.
  • ميکروب عاشق‌پيشه در زير ميکروسکوپ به دکتر چشمک زد.
  • دريا رودخانه را مثل شال به گردنش پيچيد.
  • وقتي تصوير مرغ ماهي‌خوار در آب مي‌افتد، ماهي‌ها اشهد خود را مي‌خوانند.
  • پيري آنچنان کمرم را خم کرده که آسان‌ترين کار برايم بستن بند کفش است.
  • خودنويسم را از واژه‌ها پُر مي‌کنم.
  • نگاه سگ با سرعت گربه از درخت بالا مي‌رود.
  • ميکروب زير ميکروسکوپ به دکتر آزمايشگاه دهن‌کجي مي‌کرد.
  • گرب? گرسنه لب حوض انتظار پرند? تشنه را مي‌کشد.
  • باد آنچنان کمر درخت را خم کرد که سايه‌اش را بوسيد.
  • وقتي ساي? ابر روي دريا افتاد، قطرات باران بوسه‌بارانش کردند.
  • وقتي تصوير گل‌ محمدي در آب افتاد، ماهي‌ها صلوات فرستادند.
  • گلبول سفيد خونم به ميکروب پشت پا زد.
  • باد کلاهم را به جارختي آويزان کرد.
  • تصوير پرنده در آب شنا مي‌کرد.
  • خودرو گام مدوّر برمي‌دارد.
  • وقتي آينه شکست، خرده‌هاي تصويرم را جمع کردم.
  • پش? مهربان وقتي نيشم مي‌زند، خودش جايش را مي‌خاراند.
  • قطار را در تونل به خاک سپردم.
  • لامپ به قدري بزرگ بود که کارخان? برق در وسط آن بنا شد.
  • پرنده، خلبان خودش است.
  • آينه تصويرم را بلعيد.
  • کر? زمين را به خاک سپردم.
  • بلبل براي گلي که کر بود فقط دهانش را باز و بسته مي‌کرد.
  • عنکبوت مهربان با تارش براي مگس پوليور مي‌بافت.
  • براي اينکه پس از مرگم هم از مطالعه غافل نباشم، وصيت کرده‌ام سنگ قبرم را پشت و رو روي مزارم بگذارند.

 

کلام آخر

«پرويز شاپور پنجم اسفند ???? از در ورودي زندگي وارد و پانزدهم مرداد ???? از در خروجي آن خارج شد. ميان اين دو در، انساني مي‌زيست که با نوشته‌ها و طرحهايش جانواران و گياهان و اشيا را احضار مي‌کرد و به خدمت مهرباني درمي‌آورد. انساني که قلبش پرجمعيت‌ترين شهر دنيا بود و با گلها عکس خانوادگي مي‌گرفت.»

(عمران صلاحي)

 

«پرويز شاپور‌ به يک نسل کامل، موجزنويسي، نکته‌يابي و ظريف‌انديشي را تعليم داد. بي سر و صدا زيست و بي سر و صدا رفت. اما از آن «تنها صداهاست» که مي‌ماند.»

(سيدحسن حسيني)

 

«پرويز شاپور زندگي هم? انسانها را روشن مي‌خواست. خودش چه‌قدر در روشني و شادماني زيست؟ اين را فقط کساني مي‌دانند که در تنهايي شاپور با او بودند …»

(کيومرث صابري فومني، گل‌آقا)

 

منابع

  • قلبم را با قلبت ميزان مي‌کنم، پرويز شاپور، انتشارات مرواريد، چاپ هفتم (????)
  • طنزپردازي به زبان ساده، محسن سليماني، انتشارات سروش (???۶)
لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=311310
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.